برگی درخشان از کتاب نهج البلاغه

قال على علیه ‏السلام : کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ بِما جُعِلَ فیهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ؛ فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏ شود مگر ظرف دانش که با تحصیل علوم، فضاى آن بازتر مى‏ گردد.

برگی درخشان از کتاب نهج البلاغه

قال على علیه ‏السلام : کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ بِما جُعِلَ فیهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ؛ فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏ شود مگر ظرف دانش که با تحصیل علوم، فضاى آن بازتر مى‏ گردد.

مشخصات بلاگ

سلام
نگار سلطان محمدی هستم دانشجوی کارشناسی مهندسی عمران دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج
هدف از ایجاد این وبلاگ صحبت های استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر احمد شفازاده بود در درس تفسیر موضوعی نهج البلاغه که تصمیم گرفتم بخشی از احادیث و خطبه ها و ... کتاب ارزشمند نهج البلاغه که در همه مراحل زندگی بهترین راهنمای بشریت است را برای تعدادی از شماها به اشتراک بزارم.
امیدوارم استفاده ای هرچند کوچک از این کار بنده حقیر را ببرید.


بایگانی
نویسندگان

۱۷ مطلب توسط «نگار محمدی» ثبت شده است

 

نامه شماره71

و من کتاب له علیه السلام [11] الی المنذر بن الجارود العبدی ، و قدخان فی بعض ما ولاه من اعماله [12] اما بعد ، فان صلاح ابیک غرنی منک ، و ظننت انک تتبع هدیه ، [1] و تسلک سبیله ، فاذا انت فیما رقی الی عنک لا تدع لهواک انقیادا ، [2] و لا تبقی لاخرتک عتادا تعمر دنیاک بخراب آخرتک ، [3] و تصل عشیر تک بقطیعه دینک و لئن کان ما بلغنی عنک حقا ، [4] لجمل اهلک و شسع نعلک خیر منک ، و من کان بصفتک فلیس باهل ان یسد به ثغر ، [5] او ینفذ به امر ، او یعلی له قدر ، او یشرک فی امانه ، [6] او یؤمن علی جبایه ، فاقبل الی حین یصل الیک کتابی هذا ، ان شاء الله [7] قال الرضی : و المنذر بن الجارود هذا هو الذی قال فیه امیر المؤمنین علیه السلام : انه لنظار فی عطفیه مختال فی بردیه تفتال فی شراکیه

ترجمه

[11] از نامه های امام علیه السلام به منذربن جارود عبدی که در کارفرمانداری خویش خیانت کرده بود . [12] اما بعد شایستگی پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوشبینی ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت او هستی000 [1] و از راه او می روی. ناگهان به من خبر دادند که تو در پیروی از هوا و هوس فروگذار نمی کنی[2] و برای آخرتت چیزی باقی نگذاشته ای. دنیایت را با ویرانی آخرت آباد می سازی. [3] و پیوندت را با خویشاوندانت به قیمت قطع دینت برقرار می کنی. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد [4] شتر [ بارکش ] خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است و کسی که همچون تو باشد نه شایستگی این را دارد که حفظ مرزی را به او بسپارند [5] و نه کاری به وسیله او اجرا شود یا قدرش را بالا برند و یا در امانتی شریکش سازند [6] و یا در جمع آوری حقوق بیت المال به او اعتماد کنند به مجرد رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن انشاءالله . [7] شریف رضی می گوید : منذر این جارود همان کسی است که امیرمؤمنان علیه السلام درباره اش فرمود : او آدم متکبری است پی در پی به این طرف و آن طرفش می نگرد همچون متکبران گام برمی دارد و مواظب است بر کفشش گرد و غبار ننشیند

نامه شماره72

و من کتاب له علیه السلام [8] الی عبد الله بن العباس [9] اما بعد ، فانک لست بسابق اجلک ، و لا مرزوق ما لیس لک ، [10] و اعلم بان الدهر یومان : یوم لک ویوم علیک ،و ان الدنیا دار دول ، [11] فما کان منها لک اتاک علی ضعفک ، و ما کان منها علیک لم تدفعه بقوتک

ترجمه

[8] از نامه های امام علیه السلام به عبدالله بن عباس .[9] اما بعد تو براجل و سرآمدت پیشینمی گیری و از آنچه روزی تو نیست قسمت تو نمی گردد . [10] بدان دنیا دو روز است روزی به سود تو و روزی به زیانت دنیا خانه متغیر و پر تحولیاست . [11] آنچه از منافع قسمت توست به سراغ تو می آید هر چند ضعیف باشی. و آنچه هم بر زیان توست گریبانت را می گیرد هر چند قوی باشی و قدرت دفع آن را نخواهی داشت

نامه شماره73

و من کتاب له علیه السلام [1] الی معاویه [2] اما بعد ، فانی علی التردد فی جوابک ، و الاستماع الی کتابک ، [3] لموهن رایی ، و مخطی ء فراستی و انک اذ تحاولنی الامور [4] و تراجعنی السطور کالمستثقل النائم تکذبه احلامه ، [5] و المتحیر القائم یبهظه مقامه ، لا یدری اله ما یاتی ام علیه ، [6] و لست به ، غیر انه بک شبیه و اقسم بالله انه لولا بعض الاستبقاء ، [7] لوصلت الیک منی قوارع ، تقرع العظم ، و تهلس اللحم [8] و اعلم ان الشیطان قد ثبطک عن ان تراجع احسن امورک ، [9] و تاذن لمقال نصیحتک ، و السلام لاهله

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به معاویه [2] اما بعد من در اینکه مکرر گوش به نامه های تو فراداده و پاسخ نوشته ام [3] خود را تخطئه و سرزنش می نمایم . در آن هنگام که تو از من خواسته هائی[ همچون حکومت شام ] داری[4] و مرتبا نامه نگاری می کنی به کسی می مانی که به خواب سنگینی فرو رفته و خوابهای دروغی نش او را تکذیب می کنند [5] و یا همچون کسی که مقام بر دوشش سنگینی می نماید و نمی داند که آینده به سود اوست یا به زیانش . [6] گر چه تو آن شخص نیستی اما شبیه او هستی. به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقی ماندن مؤمنان پاک دل [7] ضربه کوبنده ای از من به تو می رسید که استخوانت را خرد و گوشتت را آب کند [8] بدان که شیطان تو را از اینکه به کارهای خوب بپردازی بازداشته [9] [ و نمی گذارد ] به اندرزها گوش فرادهی. سلام بر آنها که شایسته سلامند

نامه شماره74

و من حلف له علیه السلام [10] کتبه بین ربیعه و الیمن ، و نقل من خط هشام بن الکلبی [11] هذا ما اجتمع علیه اهل الیمن حاضرها و بادیها ، و ربیعه حاضرها ، [12] انهم علی کتاب الله یدعون الیه ، و یامرون به ، [13] و یجیبون من دعا الیه و امر به ، لا یشترون به ثمنا ، و لا یرضون به بدلا ، [1] و انهم ید واحده علی من خالف ذلک و ترکه ، انصار بعضهم لبعض : [2] دعوتهم واحده ، لا ینقضون عهدهم لمعتبه عات ، [3] و لا لغضب غاضب ، و لا لاستذلال قوم قوما ، و لا لمسبه قوم قوما [4] علی ذلک شاهدهم و غائبهم ، و سفیههم و عالمهم ، و حلیمهم و جاهلهم [5] ثم ان علیهم بذلک عهد الله و میثاقه [[ ان عهد الله کان مسؤولا ] ] [6] و کتب : علی بن ابی طالب

ترجمه

[10] از عهدنامه هائی است که امام علیه السلام برای قبیله ربیعه وی من تنظیم فرموده و از خط هشام کلبی نقل شده است . [11] این پیمانی است که اهل یمن شهریان و بیابان نشینهای آنها و ربیعه اعم از شهرنشین و بیابانی بر آن اتفاق کرده اند . [12] که قانون قرآن را پایبند باشند و به سوی آن دعوت کنند و به آن امر نمایند .[13] و هر کس آنها را به قرآن دعوت نمود به او پاسخ مثبت دهند آنرا به هیچ بهائی نفروشند و چیزی را به جای آن نپذیرند 000 [1] و متحد باشند بر ضد کسیکه آنرا ترک کند و به مخالفت با آن برخیزد . و یاور یکدیگر باشند : [2] همه یکصدا هرگز پیمان خویش را بخاطر گله بعضی[3] و یا خشم کسی و یا خوارشمردن و یا دشنام دادن بیکدیگر نشکنند [4] بر این عهد و پیمان حاضران و غایبان دانایان و غیر دانایان بردباران و نابردباران آنها پایبندند و به آن احترام می گذارند . [5] آنها با این پیمان در برابر خداوند متعهد و مسک ولند ان عهد الله کان مسؤلا : [ پیمان الهی مورد بازخواست قرار خواهد گرفت ] [6] این عهدنامه را علی بن ابیطالب نوشته است

نامه شماره75

و من کتاب له علیه السلام [7] الی معاویه فی اول ما بویع له ذکره الواقدی فی کتاب [[ الجمل ] ] [8] من عبد الله علی امیر المؤمنین الی معاویه بن ابی سفیان : [9] اما بعد ، فقد علمت اعذاری فیکم ، و اعراضی عنکم ، [10] حتی کان ما لا بد منه دفع له ، و والحدیث طویل ، و الکلام کثیر ، [11] و قدادبر ما ادبر ، و اقبل ما اقبل .[12] فبایع من قبلک ، و اقبل الی فی وفد من اصحابک و السلام

ترجمه

[7] از نامه های امام علیه السلام که در آغاز بیعت به معاویه نوشته .این نامه را واقدی درکتاب الجمل آورده است . [8] از بنده خدا امیرمؤمنان به معاویه فرزند ابوسفیان : [9] اما بعد از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبی آگاهی داری. [10] تا آنچه شدنی بود واقع شد و چاره ایجز این نبود . این داستان سر دراز دارد و سخن فراوان است . [11] گذشته گذشت و آینده روی آورده است . [ سخن درباره اینها را فعلا بگذار ] [12] اکنون تو ماموریاز تمام کسانیکه در آنجا هستند بیعت بگیری و با گروهی از یارانت به سوی من بشتاب . والسلام

نامه شماره76

و من وصیه له علیه السلام [1] لعبد الله بن العباس ، عند استخلافه ایاه علی البصره [2] سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک ، و ایاک و الغضب فانه طیره من الشیطان [3] و اعلم ان ما قربک من الله یباعدوک من النار ، [4] و ما با عدک من الله یقربک من النار

ترجمه

[1] از سفارشهای امام علیه السلام به عبدالله ابن عباس هنگامی که وی را به فرمانداری بصره منصوب فرمود . [2] با چهره ای باز در مجلس خود با مردم روبرو شو و با حکم و قضاوت [ عادلانه ] آنها را بنگر از خشم و غضب سخت دوریکن که انگیزه ایاست از شیطان . [3] بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می سازد از دوزخ دور می کند [4] و آنچه تو را از خدا دور می کند به آتش نزدیک می نماید .

نامه شماره77

و من وصیه له علیه السلام [5] لعبد الله بن العباس ، لما بعثه للاحتجاج علی الخوارج [6] لا تخاصمهم بالقرآن ، فان القرآن حمال ذو وجوه ، تقول و یقولون ، [7] ولکن حاججهم بالسنه ، فانهم لن یجدوا عنها محیصا

ترجمه

[5] از سفارشهای امام علیه السلام به عبدالله بن عباس هنگامیه ویرابرای گفتگو نزد خوارج فرستاد [6] با آیات قرآن با آنها محاجه نکن چرا که قرآن [ برای این لجوجان ] تاب معان مختلف و امکان تفسیر گوناگون دارد تو چیزی می گوئی و آنها چیز دیگر [ و سخن به جائی نمی رسد ] [7] لکن با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آنها بحث نما که در برابر آن پاسخی نخواهند یافت [ و مجبور به تسلیمند ] .

نامه شماره78

و من کتاب له علیه السلام [8] الی ابی موسی الاشعری جوابافی امر الحکمین ، ذکره سعید بن یحیی الاموی فی کتاب [[ المغازی ] ] [9] فان الناس قد تغیر کثیر منهم عن کثیر من حظهم . فمالوا مع الدنیا ، [10] و نطقوا بالهوی و انی نزلت من هذا الامر منزلا معجبا ، [ نهج البلاغه م 30 ] [1] اجتمع به اقوام اعجبتهم انفسهم و انا اداوی منهم قرحا اخاف ان یکون علقا [2] و لیس رجل فاعلم احرص علی جماعه امه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و الفتها منی ، [3] ابتغی بذلک حسن الثواب ، و کرم الماب [4] و سافی بالذی وایت علی نفسی ، و ان تغیرت عن صالح ما فارقتنی علیه ، [5] فان الشقی من حرم نفع ما اوتی من العقل ، و التجربه ، [6] و انی لاعبد ان یقول قائل بباطل ، و ان افسد امرا قد اصلحه الله [7] فدع ما لا تعرف ، فان اشرار الناس طائرون الیک باقاویل السوء ، و السلام

ترجمه

[8] از نامه هایامام علیه السلام به ابوموسی اشعریدر جواب نامه اودرباره حکمین . این نامه را سعیدابن یحیی اموی در کتاب المغازی آورده است . [9] بسیاریاز مردم از بهره زیادی که ممکن بود [ در اثر تهذیب نفس در آخرت نصیب آنها گردد ] باز ماندند . به دنیا روی آوردند [10] و از سر هوای نفس سخن گفتند و این کار باعث تعجب من گردیده [1] که اقوامی خودپسند در آن گرد آمده اند من می خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم چرا که می ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد [ ولی آنها مانع می شوند ] [2] بدان که هیچ کس نیست که نسبت به وحدت و اتحاد امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از من حریصتر و انسش به آن از من بیشتر باشد . [3] من در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا می طلبم . [4] و به آنچه تعهد کرده ام وفادارم هر چند تو از آن شایستگی که به هنگام رفتن از نزد من داشتی تغییر پیدا کرده باشی. [5] بدبخت کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده محروم ماند [6] و من از اینکه کسی سخن بیهوده گوید متنفرم . و از اینکه کاری را که خدا آنرا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم [7] آنچه را نمی دانیرها کن زیرا که اشرار مردم شایعات زشت و سخنان نادرست [ درباره من ] از گوشه و کنار به تو می رسانند . والسلام

نامه شماره79

و من کتاب له علیه السلام [8] لما استخلف ،الی امراء الاجناد [9] امابعدفانما اهلک من کان قبلکم انهم منعوا الناس الحق فاشتروه ، [10] و اخذوهم بالباطل فاقتدوه

ترجمه

[8] از نامه های امام علیه السلام به فرماندهان لشکر هنگامی که زمام خلافت را به دست گرفت . [9] اما بعد هلاکت و بدبختی کسانی که پیش از شما بودند به دو دلیل بود : نخست اینکه آنها مردم را از حق خود باز داشتند لذا ناچار شدند حق خویش را [ از طریق رشوه و راههای نادرست از ایشان ] خریداریکنند . [10] دیگر اینکه آنها مردم را به باطل سوق دادند و آنان از وی پیروی کردند

  • نگار محمدی

 

نامه شماره61

و من کتاب له علیه السلام [8] الی کمیل بن زیاد النخعی ، و هو علی هیت ، ینکر علیه ترکه دفع من یجتاز به من جیش العدو طالبا الغاره [9] امابعد ، فان تضییع المرء ما و لی ، و تکلفه ما کفی ، لعجز حاضر ، و رای متبر [10] و ان تعاطیک الغاره علی اهل قرقیسیا ، و تعطیلک مسالحک التی و لیناک [11] لیس بها من یمنعها ، و لا یرد الجیش عنها لرای شعاع [12] فقد صرت جسرا لمن اراد الغاره من اعدائک علی اولیائک ، [13] غیر شدید المنکب ، و لا مهیب الجانب ، [1] و لا ساد ثغره ، و لا کاسرلعدو شوکه ، و لا مغن عن اهل مصره ، و لا مجز عن امیره

ترجمه

[8] از نامه های امام علیه السلام به کمیل ابن زیادنخعی فرماندار هیت از آبادی های کشور عراق و [ امام در این نامه او را ملامت می کند که چرا با لشکریان غارتگر دشمن که از آن منطقه عبور کرده اند مقابله نکرده است ] [9] اما بعد سستی انسان در انجام آنچه بر عهده او گذارده شده و اصرار برانجام آنچه در وظیفه او نیست یک ناتوانی روشن و نظریه باطل و هلاک کننده است [10] تو به اهل قرقی سا حمله کرده ایولی مرزهائی را که حفظش بر عهده تو گذارده ایم [11] بی دفاع رها ساخته ای این کار یک فکر نادرست و بیهوده است . [12] تو در حقیقت پلی شده ای برای دشمنانیکه می خواهند بر دوستانت دست غارت بگشایند [13] نه بازوی توانائی داری نه هیبت و ترسی در دل دشمن ایجاد می کنی000 [1] نه مرزی را حفظ می کنی و نه شوکت دشمنی را درهم می شکنی نه اهل شهر و دیارت را کفایت می کنی و از آنان به خوبی دفاع می نمائی و نه امیر و پیشوایت را از دخالت در آنجا بی نیاز می سازی

نامه شماره62

و من کتاب له علیه السلام [2] الی اهل مصر ، مع مالک الاشتر لما ولاه امارتها [3] اما بعد ، فان الله سبحانه بعث محمدا صلی الله علیه و آله و سلم نذیرا للعالمین ، و مهیمنا علی المرسلین [4] فلما مضی علیه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده [5] فوالله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی ، [6] ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلی الله علیه و آله و سلم عن اهل بیته ، [7] و لا انهم منحوه عنی من بعده [8] فما راعنی الا انثیال الناس علی فارن یبایعونه ، [9] فامسکت یدی حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام ، [10] یدعون الی محق دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم [11] فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلما او هدما ، [12] تکون المصیبه به علی اعظم من فوت ولایتکم التی انما هی متاع ایام قلائل ، [13] یزول منها ما کان ، کما یزول السراب ، او کما یتقشع السحاب ، [14] فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل وزهق ، و اطمان الدین و تنهنه [1] و منه : انی و الله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لا استوحشت ، [2] و انی من ضلالهم الذی هم فیه و الهدی الذی انا علیه [3] لعلی بصیره من نفسی و یقین من ربی و انی الی لقاء الله لمشتاق ، [4] و حسن ثوابه لمنتظر راج ، و لکننی آسی ان یلی امره هذه الامه سفهاؤها و فجارها ، [5] فیتخذوا مال الله دولا ، و عباده خولا [6] و الصالحین حربا ، و الفاسقین حزبا ، [7] فان منهم الذی قد شرب فیکم الحرام ، و جلد حدا فی الاسلام ، [8] و ان منهم من لم یسلم حتی رضخت له علی الاسلام الرضائخ [9] فلو لا ذلک ما اکثرت تالیبکم و تانیبکم ، و جمعکم و تحریضکم ، [10] و لترکتکم اذ ابیتم وونیتم [11] الا ترون الی اطرافکم قد انتقصت ، و الی امصارکم قد افتتحت ، [12] و الی ممالککم تزوی و الی بلادکم تغزی [13] انفروا رحمکم الله الی قتال عدوکم ، و لا تثاقلوا الی الارض [14] فتقروا بالخسف ، و تبووؤا بالذل ، و یکون نصیبکم الاخس ، [15] و ان اخا الحرب الارق ، و من نام لم ینم عنه ، و السلام

ترجمه

[2] از نامه های امام علیه السلام که همراه مالک برای اهل مصر فرستادزمانی که استانداری آنجا را به او واگذار نمود . [3] اما بعد خداوند سبحان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه و حافظ آئین انبیای او باشد . [4] چون او که درود بر او باد از جهان رخت بربست مسلمانان درباره امارت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند . [5] به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد . [6] که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند [ و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی کردم ] [7] آنها آن را از من دور سازند [8] تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند [9] دست بر روی دست گذاردم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته [10] و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نابود سازند . [11] [ در اینجا بود ] که ترسیدم . اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودیو شکاف در اسلام باشم [12] که مصیبت آن برایمن از رهاساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است [13] که زایل و تمام می شود . همانطور که سراب تمام می شود و یا همچون ابرهائی که از هم می پاشند . [14] پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید . [1] قسمتی دیگر از این نامه است . به خدا سوگند اگر من تنها با آنها [ دشمنان ] روبرو شوم در حالیکه آنها تمام رویزمین را پر کرده باشند نمی ترسم و باکی ندارم [2] من آن گمراهی را که آنها در آن هستند و هدایتی را که خودم بر آن هستم [3] با چشم خود می بینم و با یقین به پروردگارم پا برجا می باشم من مشتاق ملاقات پروردگارم هستم . [4] و به پاداشش امیدوارم ولی از این اندوهناکم که سرپرستی حکومت این امت به دست این بی خردان و نابکاران افتد . [5] بیت المال را به غارت ببرند آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند [6] با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند . [7] در این گروه بعضی هستند که شراب نوشیده و حد بر او جاری شده [8] و برخی از آنان اسلام را نپذیرفتند تا برای آنها عطائی تعیین گردید [9] و اگر بخاطر این جهات نبود این اندازه شما را برای قیام و نهضت تشویق نمی کردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمی نمودم . و در گردآوری و تشوی قتان نمی کوشیدم .[10] و اگر ابا و سستی می نمودید رهاتان می ساختم .[11] آیا نمی بینید اطراف شما را گرفته اند و شهرهای شما را تحت تسلط خود در آورده اند ؟ [12] آیا نمی بینید کشورهای شما تسخیر شده و شهرهای شما به میدان جنگ تبدیل گشته است ؟ [13] خدای شما را رحمت کند برای نبرد با دشمن کوچ کنید شانه از زیر بار نبرد تهی نکنید و سستی و تنبلی به خود راه ندهید [14] که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خواری خواهید داد و بهره زندگی شما از همه پست تر خواهد بود [15] برادر جنگجو همیشه بیدار است و آن کس که بخوابد دشمن از تعقیب او نخواهد خفت . والسلام

نامه شماره63

و من کتاب له علیه السلام [1] الی ابی موسی الاشعری ، و هو عامله علی الکوفه ، و قد عنه تثبیطه الناس عن الخروج الیه لما ندبهم لحرب اصحاب الجمل [2] من عبد الله علی امیر المؤمنین الی عبد الله بن قیس [3] اما بعد ، فقد بلغنی عنک قول هو و علیک ، فاذا قدم رسولی علیک فارفع ذیلک ، [4] و اشدد مئزرک و اخرج من جحرک ، [5] و اندب من معک ، فان حققت فانفذ ، و ان تفشلت فابعد [6] و ایم الله لتؤتین من حیث انت ، و لا تترک حتی یخلط زبدک بخاثرک ، و ذائبک بجامدک ، [7] و حتی تعجل عن قعدتک ،[8] و تحذر من امامک کحذرک من خلفک ، و ما هی بالهوینی التی ترجو ، [9] و لکنها الداهیه الکبری ، یرکب جملها ، و یذلل صعبها ، و یسهل جبلها [10] فاعقل عقلک ، و املک امرک ، و خذ نصیبک و حظک [11] فان کرهت فتنح الی غیر رحب و لا فی نجاه ، فبالحری لتکفین و انت نائم ، [12] حتی لا یقال : این فلان ? و الله انه لحق مع محق ، و ما ابالی ما صنع الملحدون ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام این نامه را امام علیه السلام به ابوموسی اشعری فرماندار کوفه به هنگامی نوشت که به او خبر رسید ابوموسی اهل کوفه را از حرکت در همراهی آن حضرت برای جنگ جمل باز داشته است . [2] از بنده خدا علی امیرمؤمنان به عبدالله بن قیس [ ابوموسی اشعری] . [3] اما بعد سخنی از تو به من گزارش داده اند که هم به سود تو است و هم به زیان تو هنگامی که فرستاده من بر تو وارد می شود فورا دامن بر کمر زن [4] و کمربندت را محکم ببند و از خانه ات بیرون آی [5] از کسانیکه با تو هستند دعوت نما، اگر حق را یافتی و تصمیم خود را گرفتی آنها را بسوی ما بفرست و اگر سستی را پیشه کردی از مقام خود دور شو . [6] به خدا سوگند هر کجا و هر چه باشی به سراغت خواهند آمد دست از تو بر نخواهند داشت و رهایت نخواهند ساخت تا گوشت و استخوان و تر و خشکت را به هم درآمیزند . [7] [ این کار را انجام ده پیش از آنکه ] در بازنشستگی و برکناریت تعجیل گردد [8] و از آنچه پیش روی توست همانگونه خواهی ترسید که از پشت سر [ آنچنان برتو سخت گیرند که سراسر وجودت را خوف و ترس فراگیرد و در دنیا همانقدر وحشتزده خواهیشد که در آخرت ] این حادثه آنچنان که فکر می کنی کوچک و ساده نیست [9] بلکه حادثه بسیار بزرگیاست که باید بر مرکبش سوار شد و مشکلات و سختی هایش را هموار ساخت . و کوههای ناصافش را صاف نمود [10] پس اندیشه خود را به کارگیر و مالک کار خویش باش و بهره و نصیبت را دریاب [11] و اگر برای تو خوشایند نیست کنار رو بدون کامیابی و رسیدگی به راه رستگاری. اگر تو خواب باشیدیگران وظیفه ات را انجام خواهند داد [12] و آنچنان به دست فراموشی سپرده شویکه نگویند فلانی کجا است ؟ به خدا سوگند این راه حق است و به دست مرد حق انجام می گردد . و من باکی ندارم که خدانشناسان چکار می کنند . والسلام

نامه شماره64

و من کتاب له علیه السلام [1] الی معاویه ، جوابا[2] اما بعد ، فانا کنا نحن و انتم علی ماذکرت من الالفه و الجماعه ، [3] ففرق بیننا و بینکم امس انا آمنا و کفرتم ، و الیوم انا استقمنا و فتنتم ، [4] و ما اسلم مسلمکم الا کرها ، و بعد ان کان انف الاسلام کله لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، حزبا [5] و ذکرت انی قتلت طلحه و الزبیر ، و شردت بعائشه ، و نزلت بین المصرین [6] و ذلک امر غبت عنه فلا علیک ، و لا العذر فیه الیک [7] و ذکرت انک زائری فی المهاجرین و الانصار ، [8] و قد انقطعت الهجره یوم اسر اخوک ، فان کان فیه عجل فاسترفه ، [9] فانی ان ازرک فذلک جدیر ان یکون الله انما بعثنی الیک للنقمه منک [10] و ان تزرنی فکما قال اخو بنی اسد :[11] مستقبلین ریاح الصیف تضربهم بحاصب بین اغوار وجلمود [12] و عندی السیف الذی اعضصته بجدک و خالک و اخیک فی مقام ، واحد [1] و انک و الله ما علمت الاغلف القلب ، المقارب العقل ، [2] و الاولی ان یقال لک : انک رقیت سلما اطلعک مطلع سوء علیک لا لک ، [3] لانک نشدت غیر ضالتک ، و رعیت غیر سائمتک ، [4] و طلبت امرا لست من اهله و لا فی معدنه ، فما ابعد قولک من فعلک [5] و قریب ما اشبهت من اعمام و اخوال [6] حملتهم الشقاوه ، و تمنی الباطل ، علی الجحود بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم [7] فصرعوا مصارعهم حیث علمت ، لم یدفعوا عظیما ، [8] و لم یمنعوا حریما ، بوقع سیوف ما خلا منها الوغی ، ولم تماشها الهوینی [9] و قد اکثرت فی قتله عثمان ، فادخل فیما دخل فیه الناس ، [10] ثم حاکم القوم الی ، احملک و ایاهم علی کتاب الله تعالی ، [11] و اما تلک التی ترید فانها خدعه الصبی عن اللبن فی اول الفصال ، [12] و السلام لاهله

ترجمه

[1] از نامه های امام علی علیه السلام در پاسخ معاویه . [2] اما بعد ما وشما همانطوری که یادآوری نموده ای گرد هم جمع و با هم انس داشتیم [3] ولی در گذشته از هم جدا شدیم زیرا ما ایمان آوردیم و شما به کفر خود باقی ماندید امروز هم ما به راه راست می رویم و شما پیرامون فتنه هستید . [4] آنها که از گروه شما اسلام را پذیرا شدند از روی میل نبود بلکه در حالی بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا [ ص ] تسلیم شدند و در حزب او در آمدند . [5] نوشته بودی که من طلحه و زبیر را کشته و عایشه را تبعید کرده ام و در کوفه و بصره اقامت گزیده ام [6] این مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آنرا از تو بخواهم [ این تنها مربوط به امت اسلامی و من است که امیرمؤمنانم ] . [7] تو یادآور شده بودی که با گروهی از مهاجران و انصار به مقابله با من خواهی شتافت [ کدام مهاجر و کدام انصار ؟ ] [8] هجرت از آن روزی که برادرت [ یزیدبن ابوسفیان روز فتح مکه ] اسیر شد پایان یافت . با این حال اگر در این ملاقات شتابداری دست نگهدار [9] زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است . چرا که خداوند مرا به سوی تو فرستاده که از تو انتقام بگیرم [10] و اگر تو با من دیدار کنی چنان است که شاعر بنی اسد گفته [11] به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آنها را با سنگریزه ها و در میان غبار و تخته سنگها در هم می کوبد . [12] نزد من همان شمشیری است که بر پیکر جد و دائی و برادرت [ در میدان احد ] کوبیدم [1] به خدا سوگند من می دانم تو مردی بی خرد و پوشیده دل هستی. [2] و سزاوار است درباره تو گفته شود : به نردبانی بالا رفته ایکه تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده که به زیان تو است نه به سود تو [3] زیرا به کسیمی مانی که غیر گمشده خود را می جوید و گوسفندان دیگری را می چراند . [4] مقامیرا می طلبی که نه سزاوار آن هستی و نه در کانون آن قرار داری چقدر بین کردار و گفتارت فاصله است ؟ [5] و چقدر با عموها و دائی هایبت پرستت شباهت داری ؟ [6] همانها که شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کنند [7] و همانگونه که می دانی با او ستیزه کردند تا به خاک و خون غلطی دند و نتوانستند از خود دفاع کنند [8] و نه از زخم شمشیر ها که میدان نبرد از آن خالی نیست و سستی با آن نمی سازد خود را حفظ نمایند . [9] تو درباره قاتلان عثمان زیاد حرف زدی بیا نخست همچون سایر مسلمانان با من بیعت کن [10] سپس درباره آنها طرح شکایت نما تا من طبق حکم خداوند میان تو و آنها داوری کنم [11] اما آنچه را تو می خواهی مانند فریب دادن طفل است که بخواهند وی را از شیر بگیرند [12] و سلام به آنها که لیاقت دارند

نامه شماره65

و من کتاب له علیه السلام [13] الیه ایضا[14] اما بعد ، فقد آن لک ان تنتفع باللمح الباصر من عیان الامور ، [15] فقد سلکت مدارج اسلافک بادعائک ، الاباطیل ، [1] و اقتحامک غرور المین و الاکاذیب ، و بانتحالک ما قد علا عنک ، [2] و ابتزازک لما قد اختزن دونک ، فرارا من الحق ، [3] وجحودا لما هو الزم لک من لحمک و دمک ، مما قد وعاه سمعک ، [4] و ملی ء به صدرک ، فماذا بعد الحق الا الضلال المبین ، [5] و بعد البیان الا اللبس ? فاحذر الشبهه و اشتمالها علی لبستها ، [6] فان الفتنه طالما اغدفت جلابیبها ، و اغشت الابصار ظلمتها [7] و قد اتانی کتاب منک ذو افانین من القول ضعفت قواها عن السلم ، [8] و اساطیر لم یحکها منک علم و لا حلم ، [9] اصبحت منها کالخائض فی الدهاس ، و الخابط فی الدیماس ، [10] و ترقیت الی مرقبه بعیده المرام ، نازحه الاعلام ، تقصر دونها الانوق و یحاذی بها العیوق [11] و حاش لله ان تلی للمسلمین بعدی صدرا او وردا ، او اجری لک علی احد منهم عقدا او عهدا [12] فمن الان فتدارک نفسک ، و انظر لها ،[13] فانک ان فرطت حتی ینهد الیک عباد الله ارتجت علیک الامور [14] و منعت امرا هو منک الیوم مقبول ، و السلام

ترجمه

[13] از نامه های امام علیه السلام به معاویه [14] اما بعد زمان آن فرارسیده که از مشاهده امور با چشم صحیح بهره مند گردی[15] تو با ادعاهای باطل همان راه نیاکان خود را می پیمائی000 [1] خود را در دروغ و فریب می افکنی آنچه بالاتر از شان تو است به خود نسبت می دهی[2] و به آنچه نمی رسی و از تو منع شده دست می افکنی همه این کارها بخاطر فرار از زیر بار حق [3] و انکارکردن آنچه از گوشت و خون برای تو لازمتر است می باشد [ یعنی ایمان و بیعت با امام معصوم ] همان چیزی که گوش تو شنیده [4] و به خوبی از آن آگاهی . آیا بعد از روشن شدن راه حق جز گمراهی آشکار چیزی هست ؟ [5] و آیا بعد از بیان واضح چیزی جز مغلطه اندازی و اشتباه کاری تصور می شود ؟ از اشتباه اندازی و غلطکاری ها بپرهیز [6] زیرا از دیر زمان فتنه پرده های سیاه خود را گسترده و با تاریکی خود دیده هائی را نابینا کرده است . [7] نامه ای از تو به من رسیده که سراسر آن پشت هم اندازی بود در آن از صلح و خیرخواهی خبری نبود [8] در اساطیر و سخنان افسانه ای ات هیچ اثری از دانش و بردباری به چشم نمی خورد [9] تو همچون کسی هستی که در زمین سست و صعب العبور گام گذارده و یا همچون کسیکه در تاریکی دخمه های زیرزمینی راه خود را گم می کند . [10] تو می خواهی به نقطه ایبرسی که از مرتبه ات بسیار برتر است و مرغان لاشخور را یارای پرواز به آن نیست چرا که در اوج ستارگان آسمان همچون عیوق است [11] پناه به خدا که تو بعد از من سرپرست مسلمانان برای جلب منفعت یا دفع ضرر گردی یا من در این باره برای تو نسبت به یک تن از آنان قرار و تعهدی امضاء کنم [12] از هم اکنون خود را دریاب و برای خویش چاره اندیش [13] زیرا اگر کوتاهی کنی و برای کوبیدنت بندگان خدا بپاخیزند درهای چاره به رویت بسته خواهد شد [14] و چیزی که امروز از تو مورد قبول است فردا نخواهند پذیرفت . والسلام

نامه شماره66

و من کتاب له علیه السلام [1] الی عبد الله بن العباس ، و قد تقدم ذکره بخلاف هذه الروایه [2] اما بعدفان المرء لیفرح بالشی ء الذی لم یکن لیفوته ، [3] و یحزن علی الشی ء الذی لم یکن لیصیبه ، فلا یکن افضل ما نلت فی نفسک من دنیاک بلوغ لذه او شفاء غیظ ، [4] و لکن اطفاء باطل او احیاء حق [5] و لیکن سرورک بما قدمت ، و اسفک علی ما خلفت ، و همک فیما بعد الموت

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به عبدالله ابن عباس این نامه به صورت دیگری نیز قبلا آمده است . [2] اما بعد بسیار می شود که انسان از یافتن چیزی که هرگز از او فوت نمی شد خشنود می گردد [3] [ و بعکس ] از فوت منفعتی که هرگز نصیب او نمی گردید اندوهناک می شود مواظب باش که بهترین و برترین چیز نزد تو رسیدن به لذات دنیا و یا انتقام از دشمن نباشد [4] بلکه باید بهترین امور نزد تو خاموش کردن آتش باطل و یا زنده کردن حق باشد [5] تنها به چیزی که از پیش فرستاده ای خوشحال باش و تاسفت از آن چیزی که به جای می گذاری و باید تمام هم تو معطوف به جهان پس از مرگ باشد

نامه شماره67

و من کتاب له علیه السلام [6] الی قثم بن العباس ، و هو عامله علی مکه [7] اما بعد ، فاقم للناس الحج و ذکرهم بایام الله ، و اجلس لهم العصرینه ، [8] فافت المستفتی ، و علم الجاهل ، و ذاکر العالم ، [9] و لایکن لک الی الناس سفیر الا لسانک ، و لا حاجب الا وجهک [10] و لا تحجبن ذا حاجه عن لقائک بها ، فانها ان ذیدت عن ابوابک فی اول وردها لم تحمد فیما بعد علی قضائها [11] و انظر الی ما اجتمع عندک من مال الله فاصرفه الی من قبلک [1] من ذوی العیال و المجاعه ، مصیبا به مواضع الفاقه و الخلات ، [2] و ما فضل عن ذلک فاحمله الینا لنقسمه فیمن قبلنا [3] و مر اهل مکه الا یاخذوا من ساکن اجرا ، فان الله سبحانه یقول : [4] [[ سواء العاکف فیه و الباد ] ] فالعاکف : المقیم به ، [5] و البادی : الذی یحج الیه من غیر اهله وفقنا الله و ایاکم لمحابه ، و السلام

ترجمه

[6] از نامه های امام علیه السلام به قثم ابن عباس فرماندار مکه . [7] امابعد در اقامه حج مردم را راهنما باش و روزهای خدا را به یاد آنها آر صبح و عصر برای رسیدگی به امور آنان بنشین [8] به کسانی که پرسشی دارند پاسخ ده جاهلان را بیاموز و با دانشمندان مذاکره کن [9] در بین تو و مردم باید واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و پرده ای جز چهره ات نباشد [10] افرادی که با تو کار دارند از ملاقات با خود محروم مساز اگر آنها را در ابتداء از در خانه ات برانند حل مشکلشان بعدا جبران آنرا نخواهد کرد . [11] اموالی که در نزد تو گرد آمده و مربوط به خدا است به دقت در مصرف آنها بنگر و آن را به مصرف عیالمندان و گرسنگان ، کسانی که در محل هستند بکن 000 [1] آنچنان که به طور صحیح به دست فقرا و نیازمندان برسد [2] و مازاد آنرا نزد ما بفرست تا بین کسانی که در اینجا هستند تقسیم کنیم . [3] به مردم مکه دستور ده تا از کسانی که در این شهر مسکن می گزینند اجاره بها نگیرند زیرا خداوند می فرماید : [4] در این سرزمین کسانی که مقیم هستند و آنها که از بیرون می آیند مساویند [ سواء العاکف فیه و الباد ] منظور از عاکف کسیاست که مقیم در آنجا است [5] و از بادیکسیکه از نقاط دیگر به قصد حج به مکه می آید . خداوند ما و شما را توفیق انجام اعمال نیک که موجب رضایاو است عنایت کند . والسلام

نامه شماره68

و من کتاب له علیه السلام [6] الی سلمان الفارسی رحمه الله قبل ایام خلافته [7] اما بعد ، فانما مثل الدنیا مثل الحیه : لین مسها ، قاتل سمها ، [8] فاعرض عما یعجبک فیها ، لقله ما یصحبک منها ، وضع عنک همومها ، [9] لما ایقنت به من فراقها ، و تصرف حالاتها ، و کن آنس ما تکون بها ، [10] احذر ما تکون منها، فان صاحبها کلما اطمان فیها الی سرور اشخصته عنه الی محذور ، [11] او الی ایناس ازالته عنه الی ایحاش و السلام

ترجمه

[6] از نامه های امام علیه السلام به سلمان فارسی پیش از خلافتش [7] امابعد دنیا به مار می ماند ظاهرش نرم و زیبا ولی زهرکشنده در درون دارد [8] بنابراین از هر چیزی از دنیا که جلب توجه تو را می کند اعراض کن زیرا بزودی از تو جدا خواهد شد و مدت کمی مصاحب تو بیش نخواهد بود هم و غم آنرا از خود بنه [9] چرا که یقین به فراق و دکرگونی حالات آن داری آنگاه که به آن سخت انس گرفتی[10] در همان حال به شدت از آن بر حذر باش زیرا در همان زمان که انسان در آن به خوشحالی مطمئن می شود او را به طرف محذور و مشکلات می فرستد .[11] و هر زمان که به آن سخت انس می گیرد او را در وحشت و هراس قرار خواهد داد . والسلام

نامه شماره69

و من کتاب له علیه السلام [1] الی الحارث الهمذانی [2] و تمسک بحبل القرآن و استنصحه ، و احل حلاله ،و حرم حرامه ، [3] و صدق بما سلف من الحق ، و اعتبر بما مضی من الدنیا لما بقی منها ، [4] فان بعضها یشبه بعضا ، و آخرها لاحق باولها و کلها حائل مفارق [5] و عظم اسم الله ان تذکره الا علی حق ، [6] و اکثر ذکر الموت و ما بعد الموت ، و لا تتمن الموت الا بشرط وثیق [7] و احذر کل عمل یرضاه صاحبه لنفسه ، و یکره لعامه المسلمین [8] و احذر کل عمل یعمل به فی السر ، و یستحی منه فی العلانیه ، [9] و احذر کل عمل اذا سئل عنه صاحبه انکره او اعتذر منه [10] و لا تجعل عرضک غرضا لنبال القول ، و لا تحدث الناس بکل ما سمعت به ، [11] فکفی بذلک کذبا و لا ترد علی الناس کل ما حدثوک به ، فکفی بذلک جهلا [12] و اکظم الغیظ ، و تجاوز عند المقدره و احلم عند الغضب ، [13] و اصفح مع الدوله ، تکن لک العاقبه و استصلح کل نعمه انعمها الله علیک ، [14] و لا تضیعن نعمه من نعم الله عندک ، و لیر علیک اثر ما انعم الله به علیک [15] و اعلم ان افضل المؤمنین افضلهم تقدمه من نفسه و اهله و ماله ، [1] فانک ما تقدم من خیر یبق لک ذخره ، و ما تؤخره یکن لغیرک خیره [2] و احذر صحابه من یفیل رایه ، و ینکر عمله ، فان الصاحب معتبر بصاحبه [3] و اسکن الامصار العظام فانها جماع المسلمین ، [4] و احذر منازل الغفله و الجفاء و قله الاعوان علی طاعه الله و اقصر رایک علی ما یعنیک [5] و ایاک و مقاعد الاسواق ، فانها محاضر الشیطان ، و معاریض الفتن [6] و اکثر ان تنظر الی من فضلت علیه ، فان ذلک من ابواب الشکر ، [7] و لا تسافر فی یوم جمعه حتی تشهد الصلاه الا فاصلا فی سبیل الله ، او فی امر تعذر به [8] و اطع الله فی جمیع امورک ، فان طاعه الله فاضله علی ماسواها [9] و خادع نفسک فی العباده ، و ارفق بها و لا تقهرها ، و خذ عفوها و نشاطها ، [10] الا ما کان مکتوبا علیک من الفریضه ، فانه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها [11] و ایاک ان ینزل بک الموت و انت آبق من ربک فی طلب الدنیا [12] و ایاک و مصاحبه الفساق ، فان الشر بالشر ملحق [13] ووقر الله و احبب احباءه و احذر الغضب ، فانه جند عظیم من جنود ابلیس ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به حارث همدانی[2] به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام [3] آنچه از حقایق زندگی پیشینیان در قرآن آمده است تصدیق کن از [ حوادث ] گذشته دنیا برای باقیمانده آن عبرت گیر [4] چرا که بعضی از آن شبیه بعضی دیگر است و پایانش به نخستین آن ملحق می گردد اما تمام آن گذرا و ناپایدار است . [5] نام خدا را بزرگ شمار و جز به حق از او نام مبر [6] بسیار زیاد به یاد مرگ و عالم بعد از آن باش . هرگز آرزوی مرگ مکن مگر با شرائط مورد اعتماد [ به این شرط که خود را اهل نجات بدانی] . [7] از هر عملیکه تو را خشنود و مسلمانان را ناپسند آید بر حذر باش [8] و از هر کاریکه پنهانی انجام می شود و در ظاهر از آن شرم داریپرهیز کن [9] از اعمالی که اگر از کننده اش پرسش شود انکار می کند و یا پوزش می طلبد اجتناب نما [10] آبروی خود را هدف تیرهای سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را می شنوی برای مردم بازگو مکن [ چرا که راست و دروغ با هم مخلوط است ] [11] این تو را به دروغ آلوده می کند . و نیز تمام آنچه را برای تو نقل می کنند تکذیب منما زیرا این برای نادانی تو بس است [12] خشمت را فرو خور به هنگام قدرت گذشت پیشه کن و هنگام خشم بردبار . [13] آنگاه که حکومت در دست تو است عفو و مدارا کن تا عاقبت خوب برای تو باشد . هر نعمتی که به تو داد نیکو دار [14] و هیچ نعمتی از نعمتها را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمتهائی که خدا به تو داده در تو دیده شود .[15] بدان برترین مؤمنان کسانی هستند که خود خاندان و اموالشان را در راه خدا تقدیم کنند و از همه در این راه پیشگام تر باشند . [1] زیرا هر چه از کارهای خیر را پیش فرستی برای تو ذخیره خواهد شد . و آنچه باقی گذاری خیرش برای دیگران خواهد بود . [2] از یارانی که در فکر و نظر ضعی فند و عمل آنها ناشایسته است برحذر باش زیرا مقیاس سنجش شخصیت هر کس را یارانش تشکیل می دهند [3] در شهرهای بزرگ مسکن گزین زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است . [4] و از اقامتگاههائی که اهل غفلت و جفا هستند و یاران مطیع خدا در آن کمند بپرهیز فکرت را به چیزی مشغول دار که از آن بهره می بری[5] از مراکز نشستن عمومی در بازارها بپرهیز زیرا آنجا محل حضور شیطان و انگیزش فتنه ها است . [6] به افراد پائین تر از خود توجه داشته باش که این خود شکر برتری تو بر آنها است . [7] در روز جمعه پیش از ادای نماز مسافرت مکن مگر برایجهاد در راه خدا و یا در کاری که به راستی معذور هستی. [8] در تمام اعمالت مطیع فرمان خدا باش زیرا اطاعت فرمان خدا از هر کاری بهتر است . [9] در انجام عبادت با خود مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور منما بلکه بکوش آن را توام با نشاط و در وقت فراغت انجام دهی[10] مگر فرائضی که بر تو حتم است و بهر حال باید آنها را به انجام رسانی تعهد خود را به موقع اداء کنی [11] و بترس از آنکه مرگ گری بانت را بگیرد و تو از خدایت فرار کرده و در طلب دنیا باشی[12] از همنشینی بدان بپرهیز که بدیبدی آرد [13] خدایرا محترم شمار و دوستان خدا را دوست بدار . و از خشم برحذر باش که آن از لشکریان ابلیس است . والسلام

نامه شماره70

و من کتاب له علیه السلام [1] الی سهل بن حنیف الانصاری ، و هو عامله علی المدینه ، فی معنی قوم من اهلها لحقوا بمعاویه [2] اما بعد ، فقد بلغنی ان رجلا ممن قبلک یتسللون الی معاویه ، [3] فلا تاسف علی ما یفوتک من عددهم ، و یذهب عنک من مددهم ، [4] فکفی لهم غیا ، و لک منهم شافیا ، فرارهم من الهدی و الحق و ایضاعهم الی العمی و الجهل ، [5] و انما هم اهل دنیا مقبلون علیها ، و مهطعون الیها ، [6] و قد عرفوا العدل وراوه ، و سمعوه ، و وعوه ، [7] و علموا ان الناس عندنا فی الحق اسوه ، فهربوا الی الاثره ، [8] فبعدا لهم و سحقا [9] انهم و الله لم ینفروا من جور ، و لم یلحقوا بعدل ، [10] و انا لنطمع فی هذا الامر ان یذل الله لنا صعبه ، و یسهل لنا حزنه ، ان شاء الله ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهی که به معاویه ملحق شده بودند [2] اما بعد به من خبر رسیده که افرادی از قلمرو تو مخفیانه به معاویه پیوسته اند [3] بر این تعداد که از دست داده ای و از کمک آنان بی بهره مانده ای افسوس مخور [4] برای آنها همین گمراهی بس که از هدایت حق به سوی کوردلی و جهل شتافته اند و این برای تو مایه آرامش خاطر است . [5] آنها دنیا پرستانی هستند که با سرعت به آن روی آورده اند [6] در حالیکه عدالت را به خوبی شناخته و دیده و گزارش آنرا شنیده اند [7] و بخاطر سپرده اند که همه مردم در نزد ما و در آئین حکومت ما حقوق برابر دارند آنها از این برابری به سوی خودخواهی و تبعیض و منفعت طلبی گریخته اند . [8] دور باشند از رحمت خدا [9] به خدا سوگند آنها از ستم نگریخته اند و به عدل روی نیاورده اند . [10] و ما امیدواریم که در این راه خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد . و سختیها را هموار انشاءالله . والسلام

  • نگار محمدی

 

نامه شماره51

و من کتاب له علیه السلام [1] الی عماله علی الخراج [2] من عبد الله علی امیر المؤمنین الی اصحاب الخراج : [3] اما بعد ، فان من لم یحذر ما هو صائر الیه لم یقدم لنفسه ما یحرزها [4] و اعلموا ان ما کلفتم به یسیر ، و ان ثوابه کثیر ، [5] و لو لم یکن فیما نهی الله عنه من البغی و العدوان عقاب یخاف [6] لکان فی ثواب اجتنابه ما لا عذر فی ترک طلبه فانصفوا الناس من انفسکم ، [7] و اصبروا لحوائجهم ، فانکم خزان الرعیه ، ووکلاء الامه ، و سفراء الائمه [8] و لا تحشموا احدا عن حاجته ، و لا تحبسوه عن طلبته ، [9] و لا تبیعن للناس فی الخراج کسوه شتاء و لا صیف ، و لا دابه یعتملون علیها ، و لا عبدا [10] و لا تضربن احدا سوطا لمکان درهم ، [11] و لا تمسن مال احد من الناس ، مصل و لا معاهد ، [12] الا ان تجدوا فرسا او سلاحا یعدی به علی اهل الاسلام ، [13] فانه لا ینبغی للمسلم ان یدع ذلک فی ایدی اعداء الاسلام ، فیکون شوکه علیه [14] و لا تدخروا انفسکم نصحیه ، و لا الجند حسن سیره ، و لا الرعیه معونه ، و لا دین الله قوه [15] و ابلوا فی سبیل الله ما استوجب علیکم ، فان الله سبحانه قد اصطنع عندنا و عندکم ان نشکره بجهدنا ، [1] و ان ننصره بما بلغت قوتنا ، و لا قوه الا بالله العلی العظیم

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به کارگزاران بیت المال . [2] این نامه ای است از بنده خدا علی [علیه السلام ] امیرمؤمنان به کارگزاران بیت المال و جمع آوری خراج : [3] اما بعد کسیکه از آنچه به سوی آن در حرکت است [ قیامت ] ترس نداشته باشد چیزی از پیش برای خویشتن نمی فرستد [4] بدانید آنچه به آن مکلف شده اید کم اما ثواب آن بسیار است . [5] اگر برای آنچه خداوند از آن نهی کرده یعنی: ستم و دشمنی عقاب و کیفری وجود نداشت [6] باز برای درک ثواب در اجتناب از آنها عذری باقی نمی ماند خودتان انصاف را نسبت به مردم روا دارید [7] و در برابر انجام نیازمندی هایشان که طبعا مشکلاتی بهمراه دارد صبر و استقامت بخرج دهید. شما خزانه داران رعیت وکلایامت و سفیران ائمه و پیشوایان هستید . [8] بر هیچکس بخاطر نیازمندیش بخاطر موقعیت خود خشم نگیرید . هیچ کس را از خواسته های مشروعش باز مدارید . [9] و به خاطر گرفتن خراج از بدهکار لباس تابستانی یا زمستانی و مرکبی را که با آن به کارهایش می رسد و نیز برده اش را به فروش نرسانید . [10] و نیز به خاطر گرفتن درهمی کسی را تازیانه نزنید [11] همچنین برای حق جمع آوری بیت المال به مال احدی چه مسلمان و چه غیر مسلمانی که در پناه اسلام است دست نزنید [12] مگر اینکه اسب یا اسلحه ای باشد که برای تجاوز به مسلمانها به کار گرفته می شود [13] چرا که برای مسلمان درست نیست بگذارد چنین اسلحه ای در اختیار دشمنان اسلام باشد و در نتیجه آنها نیرومندتر از سپاه اسلام گردند . [13] از نصیحت و اندرز به خویشتن و از خوشرفتاری با سپاهیان و کمک به رعایا و تقویت دین خداوند خودداری مکنید . [14] در راه خداوند آنچه بر شما واجب است انجام دهید زیرا که خداوند از ما و شما خواسته است که با کوششهای خود از او سپاسگزاری کنیم و به مقدار قدرت خود یاریش نمائیم [1] در حالیکه هیچ قدرت و نیروئی جز از ناحیه خداوند بزرگ وجود ندارد : و لا قوه الا بالله العلیالعظیم .

نامه شماره52

و من کتاب له علیه السلام [2] الی امراء البلاد فی معنی الصلاه [3] امابعد ، فصلوا بالناس الظهر حتی تفی ء الشمس من مربض العنز ، [4] و صلوا بهم العصر و الشمس بیضاء حیه فی عضو من النهار [5] حین یسار فیها فرسخان ، و صلوا بهم المغرب حین یفطر الصائم ، [6] و یدفع الحاج الی منی و صلوا بهم العشاء حین یتواری الشفق الی ثلث اللیل ، [7] و صلوا بهم الغداه و الرجل یعرف وجه صاحبه ، [8] و صلوا بهم صلاه اضعفهم ، و لا تکونوا فتانین

ترجمه

[2] از نامه های امام علیه السلام به فرمانداران شهرها درباره معنی نماز[3] اما بعد نماز ظهر را تا هنگامی که خورشید به اندازه طول خوابگاه گوسفندی[ از نصف النهار ] گذشته باشد با مردم بخوانید . [4] و نماز عصر را هنگامی برایشان به جا آورید که خورشید هنوز کاملا زنده و قسمتی از روز باقیاست [5] به گونه ایکه می توان تا غروب دو فرسخ راه را طیکرد . نماز مغرب را برایشان موقعی انجام دهید که روزه دار افطار می کند [6] و حاجی از عرفات [ به جانب مشعرالحرام و از آن جا ] به سوی منی حرکت می نماید . و نماز عشاء را از هنگامی که شفق پنهان می گردد تا یک ثلث از شب با آنان انجام دهید . [7] [ و اما ] نماز صبح را وقتی باید برایشان بخوانید که شخص می تواند صورت رفیقش را ببیند [8] و او را بشناسد [ اما چگونگی نماز جماعت در زودخواندن و یا طول دادن آن ] باید مانند نمازی باشد که ناتوان ترین مامومین می تواند بخواند و هرگز فتنه گر مباشید [ که با طول دادن نماز و دعاهای آن افراد را بفریبید ] .

نامه شماره53

و من کتاب له علیه السلام [9] کتبه للاشتر النخعی ، لما ولاه علی مصر و اعمالها حین اضطرب امرامیرها محمد بن ابی بکر ، و هو اطول عهد کتبه و اجمعه للمحاسن [10] بسم الله الرحمن الرحیم [11] هذا ما امربه عبد الله علی امیر المؤمنین ، مالک بن الحارث الاشتر فی عهده الیه ، [1] حین ولاه مصر : جبایه خراجها ، و جهاد عدوها ، [2] و استصلاح اهلها ، و عماره بلادها [3] امره بتقوی الله ، و ایثار طاعته ، و اتباع ما امر به فی کتابه : [4] من فرائضه وسننه ، التی لا یسعد احد الا باتباعها و لا یشقی الا مع جحودها و اضاعتها ، [5] و ان ینصر الله سبحانه بقلبه و یده ولسانه ، [6] فانه ، جل اسمه ، قد تکفل بنصر من نصره ، و اعزاز من اعزه [7] و امره ان یکسر نفسه من الشهوات ، و یزعها عند الجمحات ، [8] فان النفس اماره بالسوء ، الا ما رحم الله [9] ثم اعلم یا مالک ، انی قد وجهتک الی بلاد قد جرت علیها دول قبلک ، من عدل وجور ، [10] و ان الناس ینظرون من امورک فی مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاه قبلک [11] و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم ، [12] و انما یستدل علی الصالحین بما یجری الله لهم علی السن عباده ، [13] فلیکن احب الذخائر الیک ذخیره العمل الصالح ، فاملک هواک ، [14] و شح بنفسک عما لا یحل لک ، فان الشح بالنفس الانصاف منها فیما احبت او کرهت [15] و اشعر قلبک الرحمه للرعیه ، و المحبه لهم ، و اللطف بهم ، [16] و لا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم ، فانهم صنفان : [17] اما اخ لک فی الدین ، او نظیر لک فی الخلق ، یفرط منهم الزلل ، [1] و تعرض لهم العلل ، و یؤتی علی ایدیهم فی العمد و الخطا ، [2] فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تحب و ترضی ان یعطیک الله من عفوه و صفحه ، [3] فانک فوقهم ، و والی الامر علیک فوقک و الله فوق من ولاک [4] وقد استکفاک امرهم ، و ابتلاک بهم و لا تنصبن نفسک لحرب الله [5] فانه لا ید لک بنقمته ، و لا غنی بک عن عفوه و رحمته [6] و لا تندمن علی عفو ، و لا تبجحن بعقوبه ، [7] و لا تسرعن الی بادره وجدت منها مندوحه ، و لا تقولن : انی مؤمر [8] آمر فاطاع ، فان ذلک ادغال فی القلب ، و منهکه للدین ، و تقرب من الغیر [9] و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهه او مخیله ، [10] فانظر الی عظم ملک الله فوقک ، و قدرته منک علی ما لا تقدر علیه من نفسک ، [11] فان ذلک یطامن الیک من طماحک ، [12] و یکف عنک من غربک ، و یفی ء الیک بما عزب عنک من عقلک [13] ایاک و مساماه الله فی عظمته ، و التشبه به فی جبروته ، [14] فان الله یذل کل جبار ، و یهین کل مختال انصف الله و [15] انصف الناس من نفسک ، و من خاصه اهلک ، و من لک فیه هوی من رعیتک ، [16] فانک الا تفعل تظلم و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده ، [17] و من خاصمه الله ادحض حجته ، [1] و کان لله حربا حتی ینزع او یتوب و لیس شی ء ادعی الی تغییر نعمه الله و تعجیل نقمته من اقامه علی ظلم ، [2] فان الله سمیع دعوه المضطهدین ، و هو للظالمین بالمرصاد [3] و لیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحق ، و اعمها فی العدل ، و اجمعها لرضی الرعیه ، [4] فان سخط العامه یجحف برضی الخاصه ، و ان سخط الخاصه یغتفر مع رضی العامه [5] و لیس احد من الرعیه اثقل علی الوالی مؤونه فی الرخاء ، [6] و اقل معونه له البلاء ، و اکره للانصاف ، [7] و اسال بالالحاف ، و اقل شکرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع [8] و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه [9] و انما عماد الدین و جماع المسلمین ، و العده للاعداء ، العامه من الامه ، [10] فلیکن صغوک لهم ، و میلک معهم [11] و لیکن ابعد رعیتک منک ، و اشناهم عندک ، اطلبهم لمعائب الناس ، [12] فان فی الناس عیوبا الوالی احق من سترها فلا تکشفن عما غاب عنک منها ، [13] فانما علیک تطهیر ما ظهر لک ، و الله یحکم علی ما غاب عنک ، [14] فاستر العوره ما استطعت یستر الله منک ما تحب ستره من رعیتک [15] اطلق عن الناس عقده کل حقد ، و اقطع عنک سبب کل وتر ، [16] و تغاب عن کل ما لا یضح لک ، [1] و لا تعجلن الی تصدیق ساع ، فان الساعی غاش ، و ان تشبه بالناصحین [2] و لا تدخلن فی مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضل ، و یعدک الفقر ، [3] و لا جبانا یضعفک عن الامور ، و لا حریصا یزین لک الشره بالجور ، [4] فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتی یجمعها سوء الظن بالله [5] ان شر وزرائک من کان للاشرار قبلک وزیرا ، و من شرکهم فی الاثام فلا یکونن لک بطانه ، [6] فانهم اعوان الاثمه ، و اخوان الظلمه ، [7] و انت واجد منهم خیر الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم ، [8] و لیس علیه مثل آصارهم و اوزارهم و آثامهم ، [9] ممن لم یعاون ظالما علی ظلمه ، و لا آثما علی اثمه : [10] اولئک اخف علیک مؤونه ، و احسن لک معونه ، واحنی علیک عطفا، و اقل لغیرک الفا ، [11] فاتخذ اولئک خاصه لخلواتک و حفلاتک ، ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک ، [12] و اقلهم مساعده فیما یکون منک مما کره الله لاولیائه ، واقعا ذلک من هواک حیث وقع [13] و الصق باهل الورع و الصدق ، ثم رضهم علی الا یطروک و لا یبجحوک بباطل لم تفعله ، [14] فان کثره الاطراء تحدث الزهو ، و تدنی من العزه [15] و لا یکونن المحسن و المسی ء عندک بنزله سواء ، فان فی ذلک تزهیدا لاهل الاحسان ، [1] و تدریبا لاهل الاساءه علی الاساءه والزم کلا منهم ما الزم نفسه [2] و اعلم انه لیس شی ء بادعی الی حسن ظن راع برعیته من احسانه الیهم ، [3] و تخفیفه المؤونات علیهم ، و ترک استکراهه ایاهم علی ما لیس له قبلهم [4] فلیکن منک فی ذلک امر یجتمع لک به حسن الظن برعیتک ، فانه حسن الظن یقطع عنک نصبا طویلا [5] و ان احق من حسن ظنک به لمن حسن بلاؤک عنده ، و ان احق من ساء ظنک به لمن ساء بلاؤک عنده [6] و لا تنقض سنه صالحه عمل بها صدور هذه الامه ، و اجتمعت بها الالفه ، [7] و صلحت علیها الرعیه ، و لا تحدثن سنه تضر بشی ء من ماضی تلک السننن ، [8] فیکون الاجر لمن سنها ، و الوزر علیک بما نقضت منها [9] و اکثر مدارسه العلماء ، و مناقشه الحکماء ، فی تثبیت ما صلح علیه امر بلادک ، و اقامه ما استقام به الناس قبلک [10] و اعلم ان الرعیه طبقات لا یصلح بعضها الا ببعض ، و لا غنی ببعضها عن بعض : [11] فمنها جنود الله ، و منها کتاب العامه و الخاصه ، [12] و منها قضاه العدل ، ومنها عمال الانصاف و الرفق ، [13] و منها اهل الجزیه و الخراج من اهل الذمه و مسلمه الناس ، و منها التجار و اهل الصناعات [1] و منها الطبقه السفلی من ذوی الحاجه و المسکنه و کل قد سمی الله له سهمه ، [2] و وضع علی حده فریضه فی کتابه او سنه نبیه صلی الله علیه و آله و سلم عهدا منه عندنا محفوظا [3] فالجنود ، باذن الله ، حصون الرعیه ، وزین الولاه ، و عز الدین ، و سبل الامن ، و لیس تقوم الرعیه الا بهم [4] ثم لا قوام للجنود الا بما یخرج الله لهم من الخراج الذی یقوون به علی جهاد عدوهم ، [5] و یعتمدون علیه فیما یصلحهم ، ویکون من وراء حاجتهم [6] ثم لا قوام لهذین الصنفین الا بالصنف الثالث من القضاه و العمال [7] و الکتاب ، لما یحکمون من المعاقد ، و یجمعون من المنافع ، [8] و یؤتمنون علیه من خواص الامور و عوامها ، و لا قوام لهم جمیعا الا بالتجار و ذوی الصناعات ، [9] فیما یجتمعون علیه من مرافقهم ، و یقیمونه من اسواقهم ، [10] و یکفونهم من الترفق بایدیهم ما لا یبلغه رفق غیرهم [11] ثم الطبقه السفلی من اهل الحاجه و المسکنه الذین یحق رفدهم و معونتهم [12] و فی الله لکل سعه ، و لکل علی الوالی حق بقدر ما یصلحه ، [13] و لیس یخرج الوالی من حقیقه ما الزمه الله من ذلک [14] الا بالاهتمام و الاستعانه بالله ، و توطین نفسه علی لزوم الحق ، [15] و الصبر علیه فیما خف علیه او ثقل [16] فول من جنودک انصحهم فی نفسک لله و لرسوله و لامامک ، و انقاهم جیبا ، و افضلهم حلما ، [1] ممن یبطی ء عن الغضب ، و یستریح الی العذر ، و یراف بالضعفاء [2] وینبو علی الاقویاء ، وممن لا یثیره العنف ، و لا یقعد به الضعف [3] ثم الصق بذوی المروءات و الاحساب ، و اهل البیوتات الصالحه ، و السوابق الحسنه ، [4] ثم اهل النجده و الشجاعه ، و السخاء و السماحه ، [5] فانهم جماع من الکرم ، و شعب من العرف [6] ثم تفقد من امورهم ما یتفقد الوالدان من ولدهما ، و لا یتفاقمن فی نفسک شی ء قویتهم به ، [7] و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل ، [8] فانه داعیه لهم الی بذل النصیحه لک ، و حسن الظن بک [9] و لا تدع تفقد لطیف امورهم اتکالا علی جسیمها ، [10] فان للیسیر من لطفک موضعا ینتفعون به ، و للجسیم موقعا لا یستغنون عنه [11] و لیکن آثر رؤوس جندک عندک من واساهم فی معونته ، [12] و افضل علیهم من جدته ، بما یسعهم و یسع من وراءهم من خلوف اهلیهم ، [13] حتی یکون همهم هما واحدا فی جهاد العدو ، [14] فان عطفک علیهم یعطف قلوبهم علیک ، [15] و ان افضل قره عین الولاه استقامه العدل فی البلاد ، و ظهور موده الرعیه [16] و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم ، [17] و لا تصح نصیحتهم الا بحیطتهم علی ولاه الامور ، و قله استثقال دولهم ، [1] و ترک [ نهج البلاغه م 28 ] استبطاء انقطاع مدتهم ، فافسح فی آمالهم ، و واصل فی حسن الثناء علیهم [2] و تعدید ما ابلی ذوو البلاء منهم ، فان کثره الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع ، و تحرض الناکل ، ان شاء الله [3] ثم اعرف لکل امری ء منهم ما ابلی ، و لا تضمن بلاء امری ء الی غیره ، [4] و لا تقصرن به دون غایه بلائه ، و لا یدعونک شرف امری ء الی ان تعظم من بلائه ما کان صغیرا ، [5] و لا ضعه امری ء الی ان تستصغر من بلائه ما کان عظیما [6] واردد الی الله و رسوله ما یضلعک من الخطوب ، و یشتبه علیک من الامور ، [7] فقد قال الله تعالی لقوم احب ارشادهم : [8] [[ یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم ، فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله و الرسول ] ] [9] فالرد الی الله : الاخذ بمحکم کتابه ، [10] و الرد الی الرسول : الاخذ بسنته الجامعه غیر المفرقه [11] ثم اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک فی نفسک ، ممن لا تضیق به الامور ، [12] و لا تمحکه الخصوم ، و لا یتمادی فی الزله ، [13] و لا یحصر من الفی ء الی الحق اذا عرفه ، و لا تشرف نفسه علی طمع ، [14] و لا یکتفی بادنی فهم دون اقصاه ، و او قفهم فی الشبهات ، [15] و آخذهم بالحجج ، و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم ، [1] و اصبرهم علی تکشف الامور ، و اصرمهم عند اتضاح الحکم ، [2] ممن لا یزدهیه اطراء ، و لا یستمیله اغراء ، و اولئک قلیل [3] ثم اکثر تعاهد قضائه ، و افسح له فی البذل ما یزیل علته [4] و تقل معه حاجته الی الناس و اعطه من المنزله لدیک ما لا یطمع فیه غیره من خاصتک ، [5] لیامن بذلک اغتیال الرجال له عندک [6] فانظر فی ذلک نظرا بلیغا ، فان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدی الاشرار یعمل فیه بالهوی ، و تطلب به الدنیا [7] ثم انظر فی امور عمالک فاستعملهم اختبارا ، و لا تولهم محاباه و اثره ، [8] فانهما جماع من شعب الجور و الخیانه [9] و توخ منهم اهل التجربه و الحیاء ، من اهل البیوتات الصالحه ، و القدم فی الاسلام المتقدمه ، [10] فانهم اکرم اخلاقا، و اصح اعراضا ، و اقل فی المطامع اشراقا ، و ابلغ فی عواقب الامور نظرا [11] ثم اسبغ علیهم الارزاق ، فان ذلک قوه لهم علی استصلاح انفسهم ، [12] و غنی لهم عن تناول ما تحت ایدیهم ، وحجه علیهم [13] ان خالفوا امرک او ثلموا امانتک ثم تفقد اعمالهم ، و ابعث العیون من اهل الصدق و الوفاء علیهم ، [14] فان تعاهدک فی السر لامورهم حدوه لهم علی استعمال الامانه ، و الرفق بالرعیه [15] و تحفظ من الاعوان ، فان احد منهم بسط یده الی خیانه اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک ، [1] اکتفیت بذلک شاهدا ، فبسطت علیه العقوبه فی بدنه ، [2] و اخذته بما اصاب من عمله ، ثم نصبته بمقام المذله ، [3] ووسمته بالخیانه ، و قلدته عار التهمه [4] و تفقد امر الخراج بما یصلح اهله ، فان فی صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم ، [5] و لا صلاح لمن سواهم الا بهم ، لان الناس کلهم عیال علی الخراج و اهله [6] و لیکن نظرک فی عماره الارض ابلغ من نظرک فی استجلاب الخراج ، لان ذلک لا یدرک الا بالعماره ، [7] و من طلب الخراج بغیر عماره اخرب البلاد ، و اهلک العباد ، و لم یستقم امره الا قلیلا [8] فان شکوا ثقلا او عله ، او انقطاع شرب او باله ، او احاله ارض اغتمرها غرق ، او اجحف بها عطش ، [9] خففت عنهم بما ترجو ان یصلح به امرهم ، و لا یثقلن علیک شی ء خففت به المؤونه عنهم ، [10] فانه ذخر یعودون به علیک فی عماره بلادک ، و تزیین و لایتک ، [11] مع استجلابک حسن ثنائهم ، و تبجحک ، باستفاضه العدل فیهم ، [12] معتمدا فضل قوتهم ، بما ذخرت عندهم من اجمامک لهم ، [13] و الثقه منهم بما عودتهم من عدلک علیهم و رفقک بهم ، [14] فربما حدث من الامور ما اذا عولت فیه علیهم من بعد احتملوه طیبه انفسهم به ، [15] فان العمر ان محتمل ما حملته ، و انما یؤتی خراب الارض من اعواز اهلها ، [1] و انما یعوز اهلها لاشراف انفس الولاه علی الجمع ، [2] و سوء ظنهم بالبقاء ، و قله انتفاعهم بالعبر [3] ثم انظر فی حال کتابک ، فول علی امورک خیرهم ، [4] و اخصص رسائلک التی تدخل فیها مکائدک و اسرارک باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق [5] ممن لا تبطره الکرامه ، فیجتری ء بها علیک فی خلاف لک بحضره ملاء ، [6] و لا تقصر به الغفله عن ایراد مکاتبات عمالک علیک ، [7] و اصدار جواباتها علی الصواب عنک ، فیما یاخذ لک و یعطی منک ، [8] و لا یضعف عقدا اعتقده لک ، و لا یعجز عن اطلاق ما عقد علیک ، [9] و لا یجهل مبلغ قدر نفسه فی الامور ، فان الجاهل بقدر نفسه یکون بقدر غیره اجهل [10] ثم لا یکن اختیارک ایاهم علی فراستک و استنامتک و حسن الظن منک ، [11] فان الرجال یتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم ، [12] و لیس وراء ذلک من النصیحه و الامانه شی ء [13] و لکن اختبرهم بما و لوا للصالحین قبلک ، فاعمد لاحسنهم کان فی العامه اثرا، [14] و اعرفهم بالامانه وجها ، فان ذلک دلیل علی نصیحتک لله و لمن و لیت امره [15] و اجعل لراس کل امر من امورک راسا منهم ، لا یقهره کبیرها ، و لا یتشتت علیه کثیرها [16] و مهما کان فی کتابک من عیب فتغابیت عنه الزمته [1] ثم استوص بالتجار و ذوی الصناعات ، و اوض بهم خیرا: [2] المقیم منهم و المضطرب بماله ، و المترفق ببدنه ، [3] فانهم مواد المنافع ، و اسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح ، [4] فی برک و بحرک ، و سهلک و جبلک و حیث لا یلتئم الناس لمواضعها ، [5] و لا یجترؤون علیها ، فانهم سلم لا تخاف بائقته ، و صلح لا تخشی غائلته [6] و تفقد امورهم بحضرتک و فی حواشی بلادک [7] و اعلم مع ذلک ان فی کثیر منهم ضیقا فاحشا، و شحا قبیحا ، [8] و احتکارا للمنافع ، و تحکما فی البیاعات ، [9] و ذلک باب مضره للعامه ، و عیب علی الولاه فامنع من الاحتکار ، [10] فان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منع منه و لیکن البیع بیعا سمحا : [11] بموازین عدل ، و اسعار لا تجحف بالفریقین من البائع و المبتاع [12] فمن قارف حکره بعد نهیک ایاه فنکل به ، و عاقبه فی غیر اسراف [13] ثم الله الله فی الطبقه السفلی من الذین لا حیله لهم ، [14] من المساکین و المحتاجین و اهل البؤسی و الزمنی ، [15] فان فی هذه الطبقه قانعا و معترا ، و احفظ لله ما استحفظک من حقه فیهم ، [16] و اجعل لهم قسما من بیت مالک ، و قسما من غلات صوافی الاسلام فی کل بلد ، [17] فان للاقصی منهم مثل الذی للاذنی ، و کل قد استرعیت حقه ، [1] فلا یشغلنک عنهم بطر ، فانک لا تعذر بتضییعک التافه لاحکامک الکثیر المهم [2] فلا تشخص همک عنهم ، و لا تصعر خدک لهم ، [3] و تفقد امور من لا یصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون ، [4] و تحقره الرجال ، ففرغ لاولئک ثقتک من اهل الخشیه و التواضع ، [5] فلیرفع الیک امورهم ، ثم اعمل فیهم بالاعذار الی الله یوم تلقاه ، [6] فان هؤلاء من بین الرعیه احوج الی الانصاف من غیرهم ، [7] و کل فاعذر الی الله فی تادیه حقه الیه [8] و تعهد اهل الیتم و ذوی الرقه فی السن ممن لا حیله له ، و لا ینصب للمساله نفسه ، [9] و ذلک علی الولاه ثقیل ، و الحق کله ثقیل ، [10] و قد یخففه الله علی اقوام طلبوا العاقبه فصبروا انفسهم ، ووثقوا بصدق موعود الله لهم [11] و اجعل لذوی الحاجات منک قسما تفرغ لهم فیه شخصک ، [12] و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذی خلقک ، [13] و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک ،[14] حتی یکلمک متکلهم غیر متتعتع ،[15] فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول فی غیر موطن : [16] [[ لن تقدس امه لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع ] ] [17] ثم احتمل الخرق منهم و العی ، و نح عنهم الضیق و الانف [1] یبسط الله علیک بذلک اکناف رحمته ، و یوجب لک ثواب طاعته [2] و اعط ما اعطیت هنیئا ، و امنع فی اجمال و اعذار [3] ثم امور من امورک لا بد لک من مباشرتها : منها اجابه عمالک بما یعیا عنه کتابک ، [4] و منها اصدار حاجات الناس یوم ورودها علیک بما تحرج به صدور اعوانک ، [5] و امض لکل یوم عمله ، فان لکل یوم ما فیه [6] و اجعل لنفسک فیما بینک و بین الله افضل تلک المواقیت ، و اجزل تلک الاقسام ، [7] و ان کانت کلها لله اذا صلحت فیها النیه ، و سلمت منها الرعیه [8] و لیکن فی خاصه ما تخلص به لله دینک : اقامه فرائضه التی هی له خاصه ، [9] فاعط الله من بدنک فی لیلک و نهارک ، ووف ما تقربت به الی الله من ذلک کاملا غیر مثلوم و لا منقوص ، [10] بالغا من بدنک ما بلغ و اذا قمت فی صلاتک للناس ، فلا تکونن منفرا و لا مضیعا ، [11] فان فی الناس من به العله و له الحاجه [12] و قد سالت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حین وجهنی الی الیمن کیف اصلی بهم ? [13] فقال : [[ صل بهم کصلاه اضعفهم ، و کن بالمؤمنین رحیما ] ] [1] و اما بعد ، فلا تطولن احتجاجک عن رعیتک ، فان احتجاب الولاه عن الرعیه [2] شعبه من الضیق ، و قله علم بالامور ، [3] و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه [4] فیصغر عندهم الکبیر ، و یعظم الصغیر ، و یقبح الحسن ، و یحسن القبیح ، و یشاب الحق بالباطل [5] و انما الوالی بشر لا یعرف ما تواری عنه الناس به من الامور ، [6] و لیست علی الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الکذب ، [7] و انما انت احد رجلین : اما امرؤ سخت نفسک بالبذل فی الحق ، [8] ففیم احتجابک من واجب حق تعطیه ، او فعل کریم تسدیه [9] او مبتلی بالمنع ، فما اسرع کف الناس عن مسالتک اذا ایسوا من بذلک [10] مع ان اکثر حاجات الناس الیک مما لا مؤونه فیه علیک ، [11] من شکاه مظلمه ، او طلب انصاف فی معامله [12] ثم ان للوالی خاصه و بطانه ، فیهم استئثار و تطاول ، و قله انصاف فی معامله ، [13] فاحسم ماده اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال [14] و لا تقطعن لاحد من حاشیتک و حامتک قطیعه ، [15] و لا یطمعن منک فی اعتقاد عقده ، تضر بمن یلیها من الناس ، [16] فی شرب او عمل مشترک ، یحملون مؤونته علی غیرهم ، [17] فیکون مهنا ذلک لهم دونک ، و عیبه علیک فی الدنیا و الاخره [18] و الزم الحق من لزمه من القریب و البعید ، و کن فی ذلک صابرا محتسبا ، [1] واقعا ذلک من قرابتک و خاصتک حیث وقع ، [2] وابتغ عاقبته بمایثقل علیک منه ، فان مغبه ، ذلک محموده [3] و ان ظنت الرعیه بک حیفا فاصحر لهم بعذرک ، [4] و اعدل عنک ظنونهم باصحارک فان فی ذلک ریاضه منک لنفسک ، و رفقا برعیتک ، [5] و اعذارا تبلغ به حاجتک من تقویمهم علی الحق [6] و لا تدفعن صلحا دعاک الیه و لله فیه رضی فان فی الصلح دعه لجنودک ، [7] وراحه من همومک ، وامنا لبلادک ، و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه ، [8] فان العدو ربما قارب لیتغفل [9] فخذ بالحزم ، و اتهم فی ذلک حسن الظن و ان عقدت بینک و بین عدوک عقده ، [10] او البسته منک ذمه ، فحط عهدک بالوفاء ، [11] و ارع ذمتک بالامانه ، و اجعل نفسک جنه دون ما اعطیت ، [12] فانه لیس من فرائض الله شی ءالناس اشد علیه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم ، و تشتت آرائهم ، من تعظیم الوفاء بالعهود [13] وقد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین [14] لما استوبلوا من عواقب الغدر ، فلا تغدرن بذمتک ، [15] و لا تخیسن بعهدک ، و لا تختلن عدوک ، [16] فانه لا یجتری ء علی الله الا جاهل شقی [17] و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بین العباد برحمته ، و حریما یسکنون الی منعته [1] و یستفیضون الی جواره ، فلا ادغال و لا مدالسه و لا خداع فیه ، [2] و لا تعقد عقدا تجوز فیه العلل ، [3] و لا تعولن علی لحن قول بعد التاکید و التوثقه [4] و لا یدعونک ضیق امر ، لزومک فیه عهد الله ، الی طلب انفساخه بغیر الحق ، [5] فان صبرک علی ضیق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته ، خیر من غدر تخاف تبعته ، [6] و ان تحیط بک من الله فیه طلبه ، لا تستقبل فیها دنیاک و لا آخرتک [7] ایاک و الدماء و سفکها بغیر حلها ، فانه لیس شی ء ادنی لنقمه ، [8] و لا اعظم لتبعه ، و لا احری بزوال نعمه ، و انقطاع مده ، من سفک الدماء بغیر حقها [9] و الله سبحانه مبتدی ء بالحکم بین العباد ، فیما تسافکوا من الدماء یوم القیامه ، [10] فلا تقوین سلطانک بسفک دم حرام ، [11] فان ذلک مما یضعفه و یوهنه ، بل یزیله و ینقله [12] و لا عذر لک عند الله و لا عندی فی قتل العمد ، لان فیه قود البدن [13] و ان ابتلیت بخطا و افرط علیک سوطک او سیفک او یدک بالعقوبه ، [14] فان فی الوکزه فما فوقها مقتله ، [15] فلا تطمحن بک نحوه سلطانک عن ان تؤدی الی اولیاءالمقتول حقهم [16] و ایاک و الاعجاب بنفسک ، و الثقه بما یعجبک منها ، و حب الاطراء ، [1] فان ذلک من اوثق فرص الشیطان فی نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین [2] و ایاک و المن علی رعیتک باحسانک ، او التزید فیما کان من فعلک ،[3] او ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک ، فان المن یبطل الاحسان ، [4] و التزید یذهب بنور الحق ، و الخلف یوجب المقت عند الله و الناس [5] قال الله تعالی : [[ کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ] ] [6] و ایاک و العجله بالامور قبل اوانها ، او التسقط فیها عند امکانها ، [7] او اللجاجه فیها اذا تنکرت ، او الوهن عنها اذا استوضحت [8] فضع کل امر موضعه ، و اوقع کل امر موقعه [9] و ایاک و الاستئثار بما الناس فیه اسوه ، [10] و التغابی عما تعنی به مما قد وضح للعیون ، فانه ماخوذ منک لغیرک ، [11] و عما قلیل تنکشف عنک اغطیه الامور ، و ینتصف منک للمظلوم [12] املک حمیه انفک ، و سوره ، حدک ، و سطوه یدک ،[13] و غرب لسانک ، و احترس من کل ذلک بکف البادره ، [14] و تاخیر السطوه ، حتی یسکن غضبک فتملک الاختیار : [15] و لن تحکم ذلک من نفسک حتی تکثر همومک بذکر المعاد الی ربک [1] و الواجب علیک ان تتذکر ما مضی لمن تقدمک من حکومه عادله ، [2] او سنه فاضله ، او اثر عن نبینا صلی الله علیه و آله و سلم او فریضه فی کتاب الله [3] فتقتدی بما شاهدت مما عملنا به فیها ، [4] و تجتهد لنفسک فی اتباع ما عهدت الیک فی عهدی هذا ، و استوثقت به من الحجه لنفسی علیک ، [5] لکیلا تکون لک عله عند تسرع نفسک الی هواها [6] و انا اسال الله بسعه رحمته ، و عظیم قدرته علی اعطاء کل رغبه ، [7] ان یوفقنی و ایاک لما فیه رضاه من الاقامه علی العذر الواضح ، الیه و الی خلقه ، [8] مع حسن الثناء فی العباد ، و جمیل الاثر فی البلاد ، [9] و تمام النعمه ، و تضعیف الکرامه ، و ان یختم لی و لک بالسعاده و الشهاده ، ، [10] [[ انا الیه راجعون ] ] و السلام علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الطیبین الطاهرین ، و سلم تسلیما کثیرا ، و السلام

ترجمه

[9] فرمان مبارک امام علیه السلام به مالک اشتر . این فرمان را امام علیه السلام برای اشترنخعی به هنگامی که او را فرماندار مصر قرار داد نوشته است . و این زمانی بود که وضع زمامدار مصر محمدبن ابوبکر درهم ریخته و متزلزل شده بود این فرمان از طولانی ترین و جامعترین فرمانهای امام علیه السلام می باشد [10] بسم الله الرحمن الرحیم [11] این دستوری است که بنده خدا علی[علیه السلام ] به مالک بن حارث اشتر در فرمانش به او صادر فرموده است . [1] و این فرمان را هنگامی نوشت که ویرا زمامدار و والی کشور مصر قرار داد تا : مالیاتهای آن سرزمین را جمع آوریکند . با دشمنان آن کشور بجنگد . [2] به اصلاح اهل آن همت گمارد . و به عمران و آبادی شهرها قصبات و روستاها و قریه های آن بپردازد . [3] [ نخست ] او را به تقوا و ترس از خداوند ایثار و فداکاری در راه اطاعتش و متابعت از آنچه در کتاب خدا قرآن به آن امر شده است فرمان می دهد : [4] به متابعت او امری که در کتاب الله آمده فرائض و واجبات و سنتها همان دستوراتی که هیچکس جز با متابعت آنها روی سعادت نمی بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آنها در شقاوت و بدبختی واقع نمی شود [5] به او فرمان می دهد که [ آئین ] خدا را با قلب دست و زبان یاریکند [6] چرا که خداوند متکفل یاری کسی شده که او را یاری نماید و عزت کسیکه او را عزیز دارد . [7] و نیز او فرمان می دهد که خواسته های نابجای خود را در هم بشکند . و به هنگام وسوسه های نفس خویشتن داری را پیش گیرد [8] زیرا که نفس اماره همواره انسان را به بدی وادار می کند مگر آنکه رحمت الهی شامل حال او شود . [9] ای مالک بدان من تو را به سوی کشوری فرستادم که پیش از تو دولتهای عادل و ستمگری بر آن حکومت داشتند . [10] و مردم به کارهای تو همانگونه نظر می کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود [11] و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها می گفتی . [12] بدان افراد شایسته را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری می سازد می توان شناخت [13] بنابراین باید محبوبترین ذخیره در پیش تو عمل صالح باشد زمام هوا و هوس را در دست گیر . [14] و آنچه برایت حلال نیست نسبت به خود بخل روا دار زیرا بخل نسبت به خویشتن این است که راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه تو است پیش گیری [15] قلب خویش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن [16] و همچون حیوان درنده ای نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری زیرا آنها دو گروه بیش نیستند : [17] یا برادران دینی تواند و یا انسانهائی همچون تو . گاه از آنها لغزش و خطا سرمی زند . [1] ناراحتیهائی به آنان عارض می گردد به دست آنان عمدا یا بطور اشتباه کارهائی انجام می شود [2] [ در این موارد ] از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنها عطا کن که دوست داری خداوند از عفوش به تو عنایت کند . [3] زیرا تو مافوق آنها و پیشوایت مافوق تو و خداوند مافوق کسی است که تو را زمامدار قرار داده است [4] امور آنان را به تو واگذار کرده و به وسیله آنها تو را آزمایش نموده است . هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار مده [5] چرا که تو تاب کیفر او را نداری. و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی [6] هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان مباش . و هیچگاه از کیفری که نموده ایبه خود مبال . [7] و نیز هرگز نسبت به کاری که پیش می آید و راه چاره دارد سرعت به خرج مده . مگو من مامورم [ و بر اوضاع مسلطم ] [8] امر می کنم و باید اطاعت شود که این موجب دخول فساد در قلب و خرابی دین و نزدیک شدن تغییر و تحول در قدرت است . [9] آنگاه که در اثر موقعیت و قدرتی که در اختیار داری کبر و عجب و خودپسندیدر تو پدید آید [10] به عظمت قدرت و ملک خداوند که مافوق تو است نظر افکن که این تو را از آن سرکشی پائین می آورد [11] و آن شدت و تندی را از تو بازمی دارد [12] و آنچه از دستت رفته است یعنی نیروی عقل و اندیشه ات که تحت تاثیر این خودپسندی واقع شده به تو بازمی گردد . [13] از همتائی در علو و بزرگی با خداوند برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار [14] چرا که خداوند هر جباری را ذلیل و هر فرد خودپسند و متکبری را خوار خواهد ساخت . [15] نسبت به خداوند و نسبت به مردم از جانب خود و از جانب افراد خاص خاندانت و از جانب رعایائی که به آنها علاقمندی انصاف به خرج ده [16] که اگر چنین نکنیستم نموده ای و کسیکه به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود . [17] و کسیکه خداوند دشمن او باشد دلیلش را باطل می سازد 000 [1] و با او به جنگ می پردازد تا دست از ظلم بردارد یا توبه کند .[ و بدان ] هیچ چیزی در تغییر نعمتهای خدا و تعجیل انتقام و کیفرش از اصرار بر ستم سریعتر و زودرس تر نیست . [2] چرا که خداوند دعا و خواسته مظلومان را می شنود و در کمین ستمگران است . [3] باید محبوبترین کارها نزد تو اموری باشند که در حق با عدالت موافق تر و با رضایت توده مردم هماهنگ تر است . [4] چرا که خشم توده مردم خشنودی خواص را بی اثر می سازد اما ناخشنودی خاصان با رضایت عموم جبران پذیر است . [5] [ این را نیز بدان که ] احدی از رعایا از نظر هزینه زندگی در حالت صلح و آسایش بر والی سنگین تر [6] و به هنگام بروز مشکلات در اعانت و همکاری کمتر و در اجرای انصاف ناراحت تر [7] و به هنگام درخواست و سؤال پراصرارتر و پس از عطا و بخشش کم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها دیر عذرپذیرتر [8] و در ساعات رویاروئی با مشکلات کم استقامت تر از گروه خواص نخواهند بود [9] ولی پایه دین و جمعیت مسلمانان و ذخیره دفاع از دشمنان تنها توده ملت هستند [10] بنابراین باید گوشت به آنها و میلت با آنان باشد.[11] باید آنها که نسبت به رعیت عیبجوترند از تو دورتر باشند [12] زیرا مردم عیوبی دارند که والی در ستر و پوشاندن آن عیوب از همه سزاوارتر است . در صدد مباش که عیب پنهانی آنها را به دست آوری[13] بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت ظاهر گشته اصلاح کنی. و آنچه از تو مخفی است خدا درباره آن حکم می کند [14] بنابراین تا آنجا که توانائی داری عیوب مردم را پنهان ساز تا خداوند عیوبی را که دوست داری برای مردم فاش نشود مستور دارد . [15] [ با برخورد خوب ] عقده آنها را که کینه دارند بگشا و اسباب دشمنی و عداوت را قطع کن [16] و از آنچه برایت روشن نیست تغافل نما 000 [1] به تصدیق سخن چینان تعجیل مکن زیرا آنان گر چه در لباس ناصحین جلوه گر شوند خیانت می کنند . [2] بخیل را در مشورت خود دخالت مده زیرا که تو را از احسان منصرف و از تهی دستیو فقر می ترساند [3] و نیز با افراد ترسو مشورت مکن زیرا در کارها روحیه ات را تضعیف می نمایند . همچنین حریص را به مشاورت مگیر که حرص را با ستمگری در نظرت زینت می دهد . [4] [ همه آنچه درباره این افراد گفتم ] به خاطر این است که بخل و ترس و حرص و غرائز و تمایلات متعددی هستند که جامع آنها سوءظن به خدای بزرگ است . [5] بدترین وزراء کسانی هستند که وزیر زمامداران بد و اشرار پیش از تو بوده اند کسیکه با آن گناهکاران در کارها شرکت داشته نباید جزو صاحبان سر تو باشد [6] آنها همکاران گناهکاران و برادران ستمکارنند [7] در حالیکه تو بهترین جانشین را از میان مردم به جای آنها خواهی یافت : از کسانیکه از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنها نیستند [8] و در مقابل بار گناهان آنها را بر دوش ندارند [9] از کسانی هستند که با ستمگران در ستم شاهی همکاری نکرده و در گناه شریک آنان نبوده اند . [10] این افراد هزینه شان بر تو سبکتر همکاریشان با تو بهتر محبتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با بیگانگان کمتر است . [11] بنابراین آنها را از خواص و دوستان خود و راز داران خویش قرارده سپس [ از میان اینان ] افرادی را که در گفتن حق از همه صریحتر [12] و در مساعدت و همراهی نسبت به آنچه خداوند برای اولی ایش دوست نمی دارد به تو کمتر کمک می کند مقدم دار خواه موافق میل تو باشند یا نه [13] به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند و آنان را طوری تربیت کن که ستایش بی حد از تو نکنند و تو را نسبت به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننماید . [14] زیرا مدح و ستایش بیش از حد عجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد . [15] هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت مساوی باشند زیرا این کار سبب می شود که افراد نیکوکار در نیکی هایشان بی رغبت شوند [1] و بدکاران در عمل بدشان تشویق گردند هر کدام از اینها را مطابق کارش پاداش ده [2] بدان که هیچ وسیله ایبرای جلب اعتماد والیبه وفاداری رعیت بهتر از احسان به آنها [3] و تخفیف هزینه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاریکه وظیفه ندارند نیست [4] در این راه آنقدر بکوش تا به وفاداری آنان خوشبین شوی[ و بر آنان اعتماد کنی] که این خوشبینی بار رنج فراوانیرا از دوشت برمی دارد . [5] سزاوار است به آنها که بیشتر مورد احسان تو قرار گرفته اند خوشبین تر باشی و به عکس آنها که مورد بدرفتاری تو واقع شده اند . بدبین تر . [6] هرگز سنت پسندیده ایرا که پیشوایان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام به آن انس و الفت گرفته [7] و امور رعیت به وسیله آن اصلاح می گردد نقض مکن و نیز سنت و روشی که به سنتهای گذشته زیان وارد می سازد احداث منما [8] که اجر برای کسی خواهد بود که آن سنتها را برقرار کرده و گناهش بر تو که آنها را نقض نموده ای [9] با دانشمندان زیاد به گفتگو بنشین و با حکماء و اندیشمندان نیز بسیار به بحث بپرداز این گفتگوها و بحثها باید درباره اموری باشد که به وسیله آن وضع کشورت را اصلاح می کند و آنچه موجب قوام کار مردم پیش از تو بود . [10] [ ایمالک ] بدان مردم از گروههای مختلف تشکیل یافته اند که هر کدام جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمی شوند و هیچ کدام از دیگری بی نیاز نیستند [11] [ این گروهها عبارتند ] از لشکریان خدا نویسندگان عمومی و خصوصی[12] قضات عالی و دادگستر عاملان انصاف ومدارائی[ انتظامات داخلی] [13] اهل جزیه و مالیات اعم از کسانی که در پناه اسلامند و یا مسلمانند و تجار و صنعتگران 000 [1] و بالاخره قشر پائین یعنی نیازمندان و مستمندان برای هر کدام از این گروهها خداوند سهمی را مقرر داشته [2] و در کتاب خدا یا سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که به صورت عهد در نزد ما محفوخ است این سهم را مشخص و معین ساخته است . [3] اما سپاهیان با اذن پروردگار حافظان و پناهگاه رعیت زینت زمامداران عزت و شوکت دین و راههای امنیتند . قوام رعیت جز به وسیله اینان ممکن نیست [4] از طرفی برقراری سپاه جز به وسیله خراج [ مالیات اسلامی] امکان پذیر نمی باشد زیرا با خراج برای جهاد با دشمن تقویت می شوند [5] و برای اصلاح خود به آن تکیه می نمایند . و با آن رفع نیازمندیهای خویش را می کنند . [6] سپس این دو گروه [ سپاهیان و مالیات دهندگان ] جز با گروه سوم قوام و پایداری نمی پذیرند و آنها عبارتند از : [ قضات و کارگزاران دولت [7] و منشی ها زیرا آنها قراردادها و معاملات را استحکام می بخشند . و مالیاتها را جمع آوری می کنند . [8] و در ضبط امور خصوصیو عمومی مورد اعتماد و اطمینان هستند . و این گروهها بدون تجار و پیشه وران و صنعتگران قوامی ندارند [9] زیرا آنها وسائل زندگی را جمع آوری می کنند و در بازارها عرضه می نمایند . [10] و وسائل و ابزاری را با دست خود می سازند که در امکان دیگران نیست . [11] سپس قشر پائین نیازمندان و از کارافتادگان هستند که باید به آنها مساعدت و کمک نمود [12] و برای هر کدام به خاطر خدا سهمی مقرر داشت . و نیز هر یک از نیازمندان به مقدار اصلاح کارشان بر والی حق دارند . [13] و هرگز والی از ادای آنچه خداوند او را ملزم به آن ساخته خارج نخواهد شد [14] جز با اهتمام و کوشش و استعانت از خداوند و مهی اساختن خود بر ملازمت حق و شکیبائی[15] و استقامت در برابر آن خواه بر او سبک باشد یا سنگین . [16] فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که در پیش تو نسبت به خدا و پیامبر و امام تو خیرخواه تر از همه و پاک دل تر و عاقل تر باشد 000 [1] از کسانی که دیر خشم می گیرند و عذرپذیر ترند نسبت به ضعفا رئوف و مهربان [2] و در مقابل زورمندان قویو پر قدرت از کسانی که مشکلات آنها را از جای بدر نمی برد و ضعف همراهان آنها را به زانو در نمی آورد [3] سپس روابط خود را با افراد باشخصیت و اصیل و خاندانهای صالح و خوش سابقه برقرار ساز [4] و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار [5] چرا که آنها کانون کرم و مراکز نیکی هستند . [6] آنگاه از آنان آن گونه تفقد کن که پدر و مادر از فرزندشان تفقد و دلجوئی می کنند . و هرگز نباید چیزی را که به وسیله آن آنها را نیرو می بخشیدر نظر تو بزرگ آید [7] و نیز نباید لطف و محبتی که با بررسی وضع آنها می نمائی هر چند اندک باشد خرد و حقیر بشماری[8] زیرا همین لطف و محبتهای کم آنان را وادار به خیرخواهی و حسن ظن نسبت به تو می کند . [9] هرگز از بررسی جزئیات امور آنها به خاطر انجام کارهای بزرک ایشان چشم مپوش [10] زیرا همین الطاف و محبتهای جزئی جائیبرای خود دارد که از آن بهره برداریمی کنند و کارهای بزرگ نیز موقعیتی دارد که خود را از آن بی نیاز نمی دانند . [11] فرماندهان لشگر تو باید کسانی باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند [12] و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند به حدی که هم نفرات سربازان و هم کسانیکه تحت تکفل آنها هستند اداره شوند . [13] به طوریکه همه آنها تنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است [14] محبت و مهربانی تو نسبت به آنان قلبهایشان را به تو متوجه می سازد [15] [ بدان ] برترین چیزی که موجب روشنائی چشم زمامداران می شود برقراری عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه رعایا نسبت به آنها است . [16] اما مودت و محبت آنان جز با پاکی دلهایشان نسبت به والیان آشکار نمی گردد . [17] و خیرخواهی آنها در صورتی مفید است که با میل خود گرداگرد زمامداران را بگیرند و حکومت آنها برایشان سنگینی نکند 000 [1] و طولانی شدن مدت زمامداریشان برای این رعایا ناگوار نباشد میدان امید سران سپاهت را توسعه بخش و پی درپی آنها را تشویق کن [2] و کارهای مهمی که انجام داده اند برشمار . زیرا یادآوری کارهای نیک آنها شجاعانشان را به حرکت بیشتر وادار می کند . و آنان که در کار کندی می ورزند به کار تشویق می شوند انشاءالله . [3] سپس باید زحمات هر کدام از آنها را به دقت بدانی. و هرگز زحمت و تلاش کسیاز آنان را به دیگری نسبت ندهی [4] و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاوری و از سوی دیگر شرافت و آبروی کسی موجب این نشود که کار کوچکش را بزرگ بشماری. [5] و همچنین حقارت و کوچکی کسی موجب نگردد که خدمت پرارجش را کوچک به حساب آوری. [6] مشکلاتی که در احکام برایت پیش می آید و اموریکه بر تو مشتبه می شود به خدا و پیامبرش ارجاع ده [7] چرا که خداوند بزرگ به گروهی که علاقه داشته ارشادشان کند فرموده : [8] ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت خداوند کنید و اطاعت پیامبرش و اطاعت اولی الامریکه از خود شما و اگر در چیزینزاع کردید آنرا به خدا و رسولش بازگردانید . [9] بازگرداندن چیزی به خداوند متمسک شدن بقرآن کریم و یافتن دستور از آیات محکم آن است [10] و بازگرداندن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان تمسک به سنت قطعی و مورد اتفاق آن حضرت است [11] سپس از میان مردم برترین فرد در نزد خود را برای قضاوت برگزین از کسانی که مراجعه فراوان آنها را در تنگنا قرار ندهد . [12] و برخورد مخالفان با یکدیگر او را به خشم و کج خلقی واندارد . در اشتباهاتش پافشاری نکند . [13] و بازگشت به حق هنگامی که برایآنها روشن شد بر آنها سخت نباشد . طمع را از دل بیرون کرده [14] و در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند از کسانی که در شبهات از همه محتاطتر [15] و در یافتن و تمسک به حجت و دلیل از همه مصرتر باشند . با مراجعه مکرر شکایت کنندگان کمتر خسته شوند . [1] و در کشف امور شکیباتر و به هنگام آشکارشدن حق در فصل خصومت از همه قاطعتر باشند . [2] از کسانیکه ستایش فراوان آنها را فریب ندهد و تمجیدهای بسیار آنان را متمایل به جانب مدح کننده نسازد ولی البته این افراد بسیار کمند . [3] آنگاه با جدیت هر چه بیشتر قضاوتهای قاضی خویش را بررسی کن و در بذل و بخشش به او سفره سخاوتت را بگستر آنچنان که نیازمندیش از بین برود [4] و حاجت و نیازی به مردم پیدا نکند و از نظر منزلت و مقام آنقدر مقامش را نزد خودت بالا ببر که هیچکدام از یاران نزدیکت به نفوذ در او طمع نکند . [5] و از توطئه این گونه افراد در نزد تو در امان باشد . [ و بداند که موقعیتش از او بالاتر نیست که بخواهد از او شکایتی بکند ] [6] در آنچه گفتم با دقت بنگر چرا که این دین اسیر دست اشرار و وسیله هوسرانی و دنیاطلبی گروهی بوده است . [7] سپس در کارهای کارمندانت بنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار وادار و از روی میل و استبداد آنها را به کاری واندار [8] زیرا استبداد و تسلیم تمایل شدن کانونی از شعبه های جور و خیانت است [9] و از میان آنها افرادی که با تجربه تر و پاکتر و پیشگامتر در اسلامند برگزین [10] زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاکتر و همچنین کم طمعتر و در سنجش عواقب کارها بی ناترند . [11] سپس حقوق کافی به آنها بده زیرا این کار آنها را در اصلاح خویش تقویت می کند [12] و از خیانت در اموالی که زیر دست آنها است بی نیاز می سازد . بعلاوه این حجتی در برابر آنها است [13] اگر از دستورت سرپیچی کنند یا در امانت خیانت ورزند سپس با فرستادن ماموران مخفی راستگو و با وفا کارهای آنان را زیر نظر بگیر [14] زیرا بازرسی مداوم پنهانی سبب می شود که آنها به امانت داریو مداراکردن به زیر دستان ترغیب شوند [15] اعوان و انصار خویش را سخت زیر نظر بگیر اگر یکی از آنها دست به خیانت زد و ماموران سری تو . متفقا چنین گزارشی را دادند [1] به همین مقدار از شهادت قناعت کن . و او را زیر تازیانه کیفر بگیر [2] و به مقدار خیانتیکه انجام داده او را کیفر نما سپس ویرا در مقام خواری و مذلت بنشان [3] و نشانه خیانت را بر او بنه و گردن بند ننگ و تهمت را به گردنش بیفکن [ و او را به جامعه چنان معرفی کن که عبرت دیگران گردد ] [4] خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر به گونه ای که صلاح مالیات دهندگان مالیات و بهبودی حال مالیات دهندگان بهبودی حال دیگران نیز نهفته است . [5] و هرگز دیگران به صلاح و آسایش نمی رسند جز اینکه خراج دهندگان در صلاح و بهبودی بسر برند چرا که مردم همه عیال و نان خور خراج وخراج گذاران هستند . [6] باید کوشش تو در آبادی زمین بیش از کوشش در جمع آوری خراج باشد زیرا که خراج جز با آبادانی بدست نمی آید . [7] و آن کس که بخواهد مالیات را بدون عمران و آبادانی مطالبه کند شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود می سازد . و حکومتش بیش از مدت کمی دوام نخواهد داشت . [8] اگر رعایا از سنگینی مالیات و یا رسیدن آفات یا خشک شدن آب چشمه ها و یا کمی باران و یا دگرگونی زمین در اثر آب گرفتن و فساد بذرها و یا تشنگی بسیار برای زراعت و فاسدشدن آن به تو شکایت آورند . [9] مالیات را به مقداری که حال آنها بهبود یابد تخفیف ده و هرگز این تحفیف بر تو گران نیاید [10] زیرا که آن ذخیره و گنجینه ایاست که آنها بالاخره آنرا در عمران و آبادی کشورت به کار می بندند و موجب عمران سرزمینهای تو و زینت حکومت و ریاست تو خواهد بود [11] و از تو به خوبی ستایش می کنند و در گسترش عدالت از ناحیه تو با خرسندی سخن می گویند . و تو نیز خود در این میان مسرور و شادمان خواهی بود . [12] بعلاوه تو می توانی با تقویت آنها از طریق ذخیره ای که برایشان نهاده ای اعتماد کنی. [13] و نیز می توانی با این عمل که آنها را به عدالت و مهربانی عادت داده ایبه آنان مطمئن باشی[14] چرا که گاهی برای تو گرفتاری هائی پیش می آید که باید بر آنها تکیه کنی. و در این حال آنها با طیب خاطر پذیرا خواهند شد [15] و عمران و آبادی تحمل همه اینها را دارد و اما ویرانی زمین تنها به این علت است که کشاورزان و صاحبان زمین فقیر می شوند . [1] و بیچارگی و فقر آنها بخاطر آن است که زمامداران به جمع اموال می پردازند [2] و نسبت به بقای حکومتشان بدگمانند و از تاریخ زمامداران گذشته عبرت نمی گیرند . [3] سپس در وضع منشی ان و کارمندانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار [4] و نامه های سری و نقشه ها و طرحهای مخفی خود را در اختیار کسی بگذار که دارای اساسی ترین اصول اخلاقی باشد [5] از کسانی که موقعیت و مقام آنها را مست و مغرور نسازد که در حضور بزرگان و سران مردم نسبت به تو مخالفت و گستاخی کنند [6] و در اثر غفلت در رساندن نامه های کارمندانت به تو [7] و گرفتن جوابهای صحیحش از تو کوتاهی ننمایند خواه در اموری باشد که از طرف تو دریافت می دارند [8] و یا از سوی تو می بخشند باید قراردادهائی که برای تو تنظیم می کنند سست و آسیب پذیر نباشی هرگاه قراردادی به زیان تو باشد از یافتن راه حل عاجز نمانند . [9] و نسبت به ارزش و منزلت خویش ناآگاه و بی اطلاع نباشند که شخص ناآگاه از منزلت خویش از ارزش و مقام دیگری ناآگاهتر خواهد بود . [10] سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و خوشبینی و خوش گمانی خود تکیه مکن [11] چرا که مردان زرنگ طریقه جلب نظر و خوشبینی زمامداران را با ظاهرسازی و تظاهر به خوش خدمتی خوب می دانند [12] در حالیکه در ماوراء این ظاهر جالب هیچگونه امانت داریو خیرخواهی وجود ندارد . [13] بلکه آنها را از طریق پستهائی که برای حکومتهای صالح پیش از تو داشته اند بیازمای بنابراین بر کسانی اعتماد کن که در میان مردم خوش سابقه تر [14] و در امانت داری معروفند و این خود دلیل آنست که تو برای خدا و کسانیکه والی بر آنان هستی خیرخواه می باشی[15] باید برای هر نوعیاز کارها یک رئیس انتخاب کنیرئی سیکه کارهای مهم وی را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها او را پریشان و خسته نکند [16] و به خوبی باید بدانی هر عیبی در منشیان تو یافت شود که تو از آن بی خبر باشی شخصا مسؤول آن خواهی بود 000 [1] به تجار و صاحبان صنایع توصیه کن و آنها را به خیر و نیکی سفارش نما [2] [ و در این توصیه بین ] بازرگانانی که در شهر و یا ده هستند [ و دارای مرکز ثابت و تجارتخانه اند ] و آنها که سیار و در گردشند و نیز صنعتگرانی که با نیروی جسمانی خویش بکار صنعت می پردازند تفاوت مگذار [3] چرا که آنها منابع اصلی منافع و اسباب آسایش جامعه به شمار میروند آنها هستند که از سرزمینهای دور دست از پرتگاهها و کوهستانها [4] و دریاها و سرزمینهای هموار و ناهموار مواد مورد نیاز را گرد می آورند از مناطقی که عموم مردم با آن سر و کاری ندارند [5] و جرئت رفتن به آن سامان را نمی کنند [ توجه داشته باش ] بازرگانان و پیشه وران و صنعتگران مردمی سالمند و از نیرنگ و شورش آنها بیمی نیست آنها صلح دوست و آرامش طلبند . [6] اما باید از وضع آنان چه آنها که در مرکز فرمانداری تو زندگی می کنند و چه آنها که در گوشه و کنار هستند جستجو و بازرسی کنی[7] ولی بدان با همه آنچه گفتم در میان آنها گروهی تنگ نظر و بخیل آنهم به صورت قبیح و زشت آن می باشند . [8] که همواره در پی احتکار مواد مورد نیاز مردم و تسلط یافتن بر تمام معاملات هستند [9] و این موجب زیان توده مردم و عیب و ننگ بر زمامداران است . از احتکار به شدت جلوگیری کن [10] که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن منع فرمود . باید معاملات با شرائط آسان صورت گیرد . [11] با موازین عدل و نرخهائی که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار [12] و هرگاه کسی پس از نهی تو از احتکار به چنین کاری دست بزند او را کیفر کن و در مجازات او بکوش ولی این مجازات نباید بیش از حد باشد . [13] خدا را خدا را در مورد طبقه پائین آنها که راه چاره ندارند[14] یعنی مستمندان و نیازمندان و تهیدستان و از کارافتادگان [15] در این طبقه هم کسانی هستند که دست سؤال دارند و هم افرادیکه باید به آنها بدون پرسش بخشش شود بنابراین به آنچه خداوند در مورد آنان به تو دستور داده عمل نما [16] قسمتی از بیت المال و قسمتی از غلات خالصه جات اسلامی را در هر محل به آنها اختصاص ده [17] و بدان آنها که دورند به مقدار کسانی که نزدیکند سهم دارند و باید حق همه آنها را مراعات کنی [1] بنابراین هرگز نباید سرمستی زمامداری تو را به خود مشغول سازد [ و به آنها رسیدگی نکنی] چرا که هرگز بخاطر کارهای فراوان و مهمی که انجام می دهیاز انجام نشدن کارهای کوچک معذور نیستی[2] نباید دل از آنها برگیری و چهره بروی آنان درهم کشی[3] در امور آنها که به تو دسترسی ندارند و مردم بدیده تحقیر به آنها می نگرند بررسی کن [4] و برای این کار فرد مورد اطمینانی را که خداترس و متواضع باشد برگزین [5] تا وضع آنان را به تو گزارش دهد سپس با آن گروه بطوری رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار عذرت پذیرفته باشد [6] چرا که از میان رعایا این گروه از همه به احقاق حق محتاجترند . [7] و باید در ادای حق تمام افراد در پیشگاه خداوند عذر و دلیل داشته باشی [8] درباره یتیمان و پیران از کارافتاده که هیچ راه چاره ای ندارند و نمی توانند دست نیاز خود را بسوی مردم دراز کنند بررسی کن [9] البته این کار بر زمامداران سنگین است ولی حق همه اش سنگین است [10] و گاهی خداوند آن را بر اقوامی سبک می سازد اقوامیکه طالب عاقبت نیکند و خویش را به استقامت و بردباری عادت داده و به راستی وعده های خداوند اطمینان دارند . [11] برای مراجعان خود وقتی مقرر کن که به نیاز آنها شخصا رسیدگی کنی[12] مجلس عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده و درهای آنرا به رویهی چکس نبند و بخاطر خداوندی که ترا آفریده تواضع کن [13] و لشکریان و محافظان و پاسبانان را از این مجلس دور ساز [14] تا هر کس با صراحت و بدون ترس و لکنت سخنان خود را با تو بگوید [15] زیرا من بارها از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم این سخن را شنیدم [16] ملتیکه حق ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد هرگز پاک و پاکیزه نمی شود و رویسعادت نمی بیند [17] سپس خشونت و کندی آنها را در سخن تحمل کن در مورد آنها هیچگونه محدودیت و استکبار روا مدار [1] که خداوند به واسطه این کار رحمت واسعش را بر تو گسترش خواهد داد و موجب ثواب اطاعت او برای تو خواهد شد . [2] آن چه می بخشیبه گونه ای ببخش که گوارا باشد [ بی منت و بی خشونت ] . و خودداری از بخشش را با لطف و معذرت خواهی توام کن [3] بدان قسمتی از کارها است که شخصا باید آنها را انجام دهی [ و نباید به دیگران واگذار کنی] . از جمله : پاسخ دادن به کارگزاران دولت می باشد در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ عاجزند . [4] و دیگر برآوردن نیازهای مردم است در همان روز که احتیاجات گزارش می شود و پاسخ آنها برای همکارانت مشکل و دردسر می آفریند . [5] [ بهوش باش ] کار هر روز را در همان روز انجام ده زیرا هر روز کاری مخصوص به خود دارد . [6] باید بهترین اوقات و بهترین ساعات عمرت را برای خلوت با خدا قرار دهی[7] هر چند اگر نیت خالص داشته باشی و امور رعای ا روبراه شود همه کارهایت عبادت و برای خدا است . [8] از جمله کارهائی که مخصوصا باید با اخلاص انجام دهی اقامه فرائض است که ویژه ذات پاک او است . [9] بنابراین بدنت را شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه موجب تقرب تو به خداوند می شود به طور کامل و بدون نقص به انجام رسان [10] اگر چه خستگی جسمیو ناراحتی پیدا کنی. و هنگامی که به نماز جماعت برایمردم می ایستی باید نمازت نه نفرت آور و نه تضییع کننده باشد . [ نه آنقدر آنرا طول بده که موجب تنفر مامومین شود و نه آنقدر سریع که نماز را ضایع کنی] [11] چرا که در بین مردمی که با تو به نماز ایستاده اند هم بیمار وجود دارد و هم افرادی که کارهای فوتی دارند [12] من از رسول خدا [ ص ] به هنگامی که مرا بسویی من فرستاد پرسیدم : چگونه با آنان نماز بخوانم ؟ [13] در پاسخم فرمود : نمازی بخوان همچون نمازی که ناتوانترین آنها می خواند و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش [1] هیچگاه خود را در زمانی طولانی از رعیت پنهان مدار چرا که دوربودن زمامداران از چشم رعایا [2] خود موجب نوعی محدودیت و بی اطلاعی نسبت به امور مملکت است [3] و این چهره پنهان داشتن زمامداران آگاهی آنها را از مسائل نهانی قطع می کند . [4] در نتیجه بزرگ در نزد آنان کوچک و کوچک بزرگ ، کار نیک زشت و کاربد نیکو و حق با باطل آمیخته می شود . [5] چرا که زمامدار بهر حال بشر است و اموری که از او پنهان است نمی داند . [6] از طرفی حق همیشه علامت مشخصی ندارد تا بشود راست را از دروغ تشخیص داد [7] از این گذشته تو از دو حال خارج نیستی یا مردی هستیکه خود را آماده جانبازی در راه حق ساخته ای؟ [8] بنابراین نسبت به حق واجبی که باید بپردازی یا کار نیکی که باید انجام دهی چرا خود را در اختفا نگه می داری؟ [9] یا مردی هستی بخیل و تنگ نظر در این صورت مردم چون تو را ببینند مایوس می شوند و از حاجت خواستن صرف نظر می کنند [10] بعلاوه بیشتر حوائج مراجعان برای تو چندان زحمتی ندارد [11] از قبیل شکایت از ستمی یا درخواست انصاف در داد و ستدی. [12] سپس بدان برای زمامدار خاصان و صاحب اسراری است که خودخواه و دست درازند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند [13] ریشه ستم آنان را با قطع وسائل از بیخ برکن [14] و به هیچ یک از اطرافیان و بستگان خود زمینی از اراضی مسلمانان وامگذار [15] و باید طمع نکنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که مایه ضرر سایر مردم باشد [16] خواه در آبیاری و یا عمل مشترک دیگر به طوری که هزینه های آنرا بر دیگران تحمیل کنند [17] که در این صورت سودش برای آنها است و عیب و ننگش برایت و در دنیا و آخرت [18] حق را درباره آنها که خواهان حقند چه خویشاوند و چه بیگانه رعایت کن و در این باره صابر باش و به حساب خدا بگذار [ و پاداش این کار را از او بخواه ] 000 [1] هر چند اینکار موجب فشار بر یاران نزدیکت شود [2] و سنگینی این راه را بخاطر سرانجام ستوده آن تحمل کن [3] و هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بد ببرند افشاگری کن و عذر خویش را درمورد آنچه موجب بدبینی شده آشکارا با آنان در میان گذار[4] و با صراحت بدبینی آنها را از خود برطرف ساز چه اینکه اینگونه صراحت موجب تربیت اخلاقی تو و ارفاق و ملاطفت برای رعیت است [5] و این بیان عذر تو را به مقصودت در وادار ساختن آنها به حق می رساند . [6] هرگز صلحی را که از جانب دشمن پیشنهاد می شود و رضای خدا در آن است رد مکن که در صلح برای سپاهت آسایش و تجدید نیرو [7] و برای خودت آرامش از هم و غمها و برای ملتت امنیت است . اما زنهار زنهار سخت از دشمنت پس از بستن پیمان صلح برحذر باش [8] چرا که دشمن گاهی نزدیک می شود که غافلگیر سازد [9] بنابراین دوراندیشی را به کار گیر و در این موارد روح خوش بینیرا کنار بگذار اگر پیمانی بین تو و دشمنت بسته شد [10] و یا تعهد پناه دادن را به او دادی جامه وفاء را بر عهد خویش بپوشان [11] و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خویش قرار ده [12] زیرا هیچیک از فرائض الهی نیست که همچون وفای به عهد و پیمان مردم جهان با تمام اختلافاتی که دارند نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند [13] حتیمشرکان زمان جاهلیت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات می کردند . [14] چرا که عواقب پیمان شکنی را آزموده بودند . بنابراین هرگز پیمان شکنی مکن [15] و در عهد خود خیانت روا مدار و دشمنت را مفریب [16] زیرا غیر از شخص جاهل و شقی کسی گستاخیبر خداوند را روا نمی دارد . [17] خداوند عهد و پیمانی را که با نام او منعقد می شود با رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برایشان قرار داده تا به آن پناه برند 000 [1] و برای انجام کارهای خود به جوار او متمسک می شوند . بنابراین فساد خیانت و فریب در عهد و پیمان راه ندارد [2] هرگز پیمانی را مبند که در تعبیرات آن جایگفتگو باقی بماند [3] و بعد از تاکید و عبارات محکم عبارات سست و قابل توجیه بکار مبر [ که اثر آنرا خنثیمی کند ] . [4] هرگز نباید قرارگرفتن در تنگنا بخاطر الزامهایالهی پیمانها تو را وادار سازد که برایفسخ آن از راه ناحق اقدام کنی[5] زیرا شکیبائی تو در تنگنای پیمانها که امید گشایش و پیروزی در عاقبت آن داری بهتر است از پیمان شکنی و خیانت که از مجازات آن می ترسی[6] همان پیمان شکنیکه موجب مسؤلیتی از ناحیه خداوند می گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نتوانی پاسخ گوی آن باشی. [7] زنهار از ریختن خون به ناحق بپرهیز زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن کیفر انتقام ، [8] بزرگ ساختن مجازات ، سرعت زوال نعمت و پایان بخشیدن به زمامداری همچون ریختن خون ناحق نیست [9] و خداوند سبحان در دادگاه قیامت قبل از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خونهائی که ریخته شده دادرسی خواهد کرد . [10] بنابراین زمامداریت را با ریختن خون حرام تقویت مکن . [11] چرا که آنرا تضعیف و سست می کند بلکه بنیاد آنرا می کند . و آنرا به دیگران منتقل می نماید . [12] و هیچگونه عذری نزد خدا و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست . چرا که کیفر آن قصاص است . [13] و اگر به قتل خطا مبتلا گشتی و شمشیر و تازیانه و دستت به ناروا کسی را کیفر کرد [14] چون ممکن است با یک مشت و بیشتر قتلی واقع گردد[15] مبادا غرور زمامداری مانع از آن شود که حق اولیاء مقتول را بپردازی و رضایت آنها را جلب کنی. [16] خویشتن را از خودپسندی برکنار دار و نسبت به نقاط قوت خویش خودبین مباش . مبادا تملق را دوست بداری000 [1] زیرا که آن مطمئن ترین فرصت برای شیطان است تا نیکوکاری نیکان را محو و نابود سازد . [2] از منت بر رعیت به هنگام احسان بپرهیز و بیش از آنچه انجام داده ای کار خود را بزرگ مشمار [3] و از اینکه به آنها وعده دهی و سپس تخلف کنی برحذر باش زیرا منت احسان را باطل می سازد [4] و بزرگ شمردن خدمت نور حق را می برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است [5] خداوند می فرماید این موجب خشم بزرگ نزد خدا است که بگوئید و انجام ندهید. [6] از عجله در مورد کارهائی که وقتشان نرسیده یا سستی در کارهائیکه امکان عمل آن فراهم شده [7] یا لجاجت در اموری که مبهم است یا سستی در کارها هنگامی که واضح و روشن است برحذر باش [8] و هر امری را در جای خویش و هر کاری را به موقع خود انجام ده . [9] از امتیازخواهی برای خود در آنچه مردم در آن مساوی هستند بپرهیز [10] و از تغافل از آنچه مربوط به توست و برای همه روشن است برحذر باش چرا که به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسؤولی[11] و بزودی پرده از روی کارهایت بر کنار می رود و انتقام مظلوم از تو گرفته می شود . [12] باد دماغت را فرو بنشان حدت و شدت و قدرت دست و تیزی زبانت را در اختیار خود گیر [13] و برای جلوگیری از این کار مخصوصا توجه به زبانت داشته باش که [ سخنی بدون فکر نگوئی] [14] و نیز در به کاربستن قدرت تاخیر انداز تا خشمت فرو نشیند و مالک خویشتن گردی[15] هرگز حاکم بر خویشتن نخواهی بود جز اینکه فراوان به یاد قیامت و بازگشت بسوی پروردگار باشی[1] بر تو واجب است که همواره به یاد حکومتهای عادلانه پیش از خود باشی[2] همچنین توجه خود را بر روشهای خوب یا اثری که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و یا فریضه ایکه در کتاب خداوند آمده معطوف دار [3] به خطوطی از حکومت که در روش من مشاهده کرده ای اقتداء کن [4] و برای پیروی از این عهدنامه که با آن حجت خود را بر تو تمام ساخته ام تلاش و کوشش نما [5] که اگر نفس سرکش بر تو چیره شود عذری نزد من نداشته باشی. [6] من از خداوند بزرگ با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمش بر انجام تمام خواسته ها مسألت دارم [7] که من و تو را موفق دارد تا رضای او را جلب نمائیم و کاری کنیم که نزد او و خلقش معذور باشیم [8] همراه با مدح و ثناینیک در میان بندگان و آثار خوب در شهرها [9] و تمامیت نعمت و فزونی شخصیت در پیشگاه او و نیز از او مسألت دارم که زندگی من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد . [10] که ما همه بسوی او باز می گردیم و سلام درود بر پیامبر خدا [ ص ] و دودمان پاکش باد سلامی فراوان و بسیار والسلام

نامه شماره54

و من کتاب له علیه السلام [11] الی طلحه و الزبیر [ مع عمران بن الحصین الخزاعی ] ذکره ابو جعفرالاسکافی فی کتاب [[المقامات ] ] فی مناقب امیر المؤمنین علیه السلام [12] اما بعد ، فقد علمتما ، و ان کتمتما ، انی لم ارد الناس حتی ارادونی [13] و لم ابایعهم حتی بایعونی و انکما ممن ارادنی و بایعنی ، [14] و ان العامه لم تبایعنی لسلطان غالب ، و لا لعرض حاضر ، [1] فان کنتما بایعتمانی طائعین ، فارجعا و توبا الی الله من قریب ، [2] و ان کنتما بایعتمانی کارهین ، فقد جعلتما لی علیکما السبیل [3] باظهارکما الطاعه ، و اسرار کما المعصیه و لعمری ما کنتما باحق المهاجرین بالتقیه و الکتمان ، [4] و ان دفعکما هذا الامر من قبل ان تدخلا فیه ، [5] کان اوسع علیکما من خروجکما منه ، بعد اقرارکما به [6] و قد زعمتما انی قتلت عثمان ، فبینی و بینکما من تخلف عنی و عنکما من اهل المدینه ، [7] ثم یلزم کل امری ء بقدر ما احتمل [8] فارجعا ایها الشیخان عن رایکما ، فان الان اعظم امرکما العار ، من قبل ان یتجمع العار و النار ، و السلام

ترجمه

[11] از نامه های امام علیه السلام این نامه را امام [ ع ] همراه عمران ابن حصین خزاعی برای طلحه و زبیر فرستاد و ابو جعفراسکافی در کتاب مقامات در بخش فضائل امیرمؤمنان [ ع ] آن را آورده است . [12] اما بعد شما می دانید گر چه کتمان می کنید که من به دنبال مردم نرفتم آنها به سراغ من آمدند . [13] من دست بیعت را به سوی آنان نگشودم آنها با اصرار زیاد با من بیعت کردند . شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستید و با من بیعت کردید [14] [ حقیقت این است و شما نیز به خوبی آگاهید که ] عموم مردم با من بخاطر زور و یا متاع دنیا بیعت ننمودند 000 [1] حال شما دو نفر اگر از روی میل با من بیعت نموده اید باید برگردید و فورا در پیشگاه خداوند توبه کنید . [2] و اگر از روی اکراه و نارضائی بوده یعنی در قلب خود به این امر راضی نبوده اید شما با دست خود این راه را برای من گشوده و بیعت مرا به گردن خود ثابت کرده اید [3] زیرا اطاعت خویش را آشکار و نارضائی خویش را پنهان داشته اید [ و در کاریکه هیچ اجباری نباشد ادعای اینکه در دل از بیعت خود راضی نبوده اید پذیرفته نیست ] به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان عقیده نیستید [ زیرا هیچ کس در آن روز مجبور به اطاعت از من نبود ] [4] هر گاه از آغاز کناره گیری کرده بودید [5] کار شما آسان تر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد به بهانه ای سر باز زنید . [6] شما پنداشته اید که من قاتل عثمان هستم بیائید میان من و شما کسانی حکم کنند که هم اکنون در مدینه اند نه به طرفداری من برخاسته اند و نه به طرفداری از شما . [7] سپس هر کس به اندازه جرمی که در این حادثه داشته باید مسؤلیت آنرا بپذیرد . [8] ای دو پیرمرد و ای کسانی که زمام امور عده ایرا بدست گرفته اید از رای و نظریه خود باز گردید چرا که الان بازگشت شما از این راه خلاف ،تنها موجب ننگ است [ آنهم به عقیده شما ] ولی ادامه این راه هم ننگ و هم آتش دوزخ را برای شما فراهم می سازد والسلام

نامه شماره55

و من کتاب له علیه السلام [9] الی معاویه [10] اما بعد ، فان الله سبحانه قد جعل الدنیا لما بعدها ، وابتلی فیها اهلها ، [11] لیعلم ایهم احسن عملا ، و لسنا للدنیا خلقنا ، و لا بالسعی فیها امرنا ، [12] و انما وضعنا فیها لنبتلی بها ، و قد ابتلانی الله بک و ابتلاک بی : [13] فجعل احدنا حجه علی الاخر ، فعدوت علی الدنیا بتاویل القرآن ، [14] فطلبتنی بما لم تجن یدی و لا لسانی ، و عصیته انت و اهل الشام بی ، [15] و الب عالمکم جاهلکم ، و قائمکم قاعدکم ، [1] فاتق الله فی نفسک ، و نازع الشیطان قیادک ، و اصرف الی الاخره وجهک ، فهی طریقنا و طریقک ، [2] و احذر ان یصیبک الله منه بعاجل قارعه تمس الاصل و تقطع الدابر ، [3] فانی اولی لک بالله الیه غیر فاجره ، [4] لئن جمعتنی و ایاک جوامع الاقدار لا ازال بباحتک [5] [[ حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین ] ]

ترجمه

[9] از نامه های امام علیه السلام به معاویه [10] اما بعد خداوند سبحان دنیا رامقدمه برای مابعد آن [ آخرت ] قرار داده و اهل دنیا را در بوته امتحان در آورده [11] تا روشن شود کدام یک بهتر عمل می کنند ما برای دنیا آفریده نشده ایم و تنها برای کوشش و تلاش در آن مامور نگشته ایم [12] ما در دنیا آمده ایم تا به وسیله آن آزمایش شویم خداوند مرا به تو و تو را به وسیله من در معرض امتحان در آورده [13] و هر کدام ما را حجت بر دیگری ساخته . تو به دنیا رو آوردی و تفسیر قرآن را بر خلاف حق وسیله رسیدن به دنیا ساختی[14] و مرا در برابر چیزی مؤاخذه می کنی که دست و زبانم هرگز به آن آلوده نشده [ اشاره به قتل عثمان است ] تو و اهل شام آن را دست آویز کرده اید و به من نسبت داده اید [15] تا آنجا که عالمان شما جاهلانتان را و آنها که سر کارند از کارافتادگان شما را به آن تشویق می کنند. [1] از خدابترس و با شیطان که در رام کردنت می کوشد ستیزه کن و روی خویش را به سوی آخرت که راه من و تو است بگردان [2] و بترس از آنکه خداوند تو را بزودی به یک بلای کوبنده که ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند دچار سازد [3] من برای تو سوگند یاد می کنم سوگندی که تخلف ندارد [4] براینکه اگر خداوند من و تو را در میدان نبرد گرد آورد و مقدرات من و تو را در پیکار با یکدیگر کشاند آنقدر در برابر تو بمانم [5] تا خداوند میان ما حکم فرماید که او بهترین حاکمان است [اشاره به اینکه از دست من نجات نخواهی یافت ].

نامه شماره56

و من و کلیه له علیه السلام [6] وصی بها شریح بن هانی ء ، لما جعله علی مقدمته الی الشام [7] اتق الله فی کل صباح و مساء ، و خف علی نفسک الدنیا الغرور ، [8] و لا تامنها علی حال ، و اعلم انک ان لم تردع نفسک عن کثیر مما تحب ، مخافه مکروه ، [9] سمت بک الاهواء الی کثیر من الضرر [10] فکن لنفسک مانعا رادعا، و لنزوتک عند الحفیظه واقما قامعا

ترجمه

[6] از سفارشهای امام علیه السلام به شریح ابن هانی زمانی که ویرا به عنوان فرماندهی لشکر به سوی شام فرستاد . [7] در هر صبح و شام به یاد خدا باش و از خدا بترس از دنیای فریب دهنده بر خویشتن خائف باش [8] و در هیچ حال از آن ایمن مباش اگر خویشتن را از بسیاری از چیزهائی که دوست می داری بخاطر ترس از ناراحتیهای آن بازنداری[9] هوا و هوسها تو را به زیانهای فراوانی خواهند رساند [10] بنابراین در برابر هوسهای سرکش مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خویش شکننده و غالب باش

نامه شماره57

و من کتاب له علیه السلام [11] الی اهل الکوفه ، عند مسیره من المدینه الی البصره [12] اما بعد ، فانی خرجت من حیی هذا : اما ظالما و اما مظلوما ، [1] و اما باغیا ، و اما مبغیا علیه ، و انی اذکر الله من بلغه کتابی هذا لما نفر الی ، [2] فان کنت محسنا اعاننی ، و ان کنت مسیئا استعتبنی

ترجمه

[11] از نامه های امام علیه السلام به اهل کوفه هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره . [12] اما بعد من از این سرزمین و قبیله ام خارج شدم در حالیکه از دو حال بیرون نیست یا ستمکارم و یا مظلوم [1] یا متجاوزم و یا بر من تجاوز رفته است لذا من به تمام کسانی که نامه ام به آنها می رسد بخاطر خدا تاکید می کنم فورا به سویمن حرکت کنند [2] تا اگر نیکوکارم یاریم دهند و اگر گناهکارم مانع کار من شوند . [ این سخن را امام علیه السلام در اینجا برای این خاطر به مردم کوفه گفت که سم پاشیها را خنثی کند و بر آنها اتمام حجت نماید که در هر حال به سوی او بروند و در میدان جمل حاضر شوند ]

نامه شماره58

و من کتاب له علیه السلام [3] کتبه الی اهل الامصار ، یقص فیه ما جری بینه اهل صفین [4] و کان بدء امرنا انا التقینا و القوم من اهل الشام ، و الظاهر ان ربنا واحد ، [5] و نبینا واحد ، و دعوتنا فی الاسلام واحده ، [6] و لا نستزیدهم فی الایمان بالله و التصدیق برسوله و لا یستزیدوننا : [7] الامر واحد الا ما اختلفنا فیه من دم عثمان ، و نحن منه براء فقلنا : [8] تعالوا نداو ما لا یدرک الیوم باطفاء النائره ، و تسکین العامه ، [9] حتی یشتد الامر و یستجمع ، فنقوی علی وضع الحق مواضعه ، [10] فقالوا : بل نداویه بالمکابره فابوا حتی جنحت الحرب و رکدت ، [11] ووقدت نیرانها وحمشت فلما ضرستنا و ایاهم ، [12] و وضعت مخالبها فینا و فیهم ، اجابوا عند ذلک الی الذی دعوناهم الیه ، [13] فاجبناهم الی ما دعوا ، و سارعناهم الی ما طلبوا ، [14] حتی اسبانت علیهم الحجه ، و انقطعت منهم المعذره [15] فمن تم علی ذلک منهم فهو الذی انقذه الله من الهلکه ، و من لج و تمادی فهو [1] الراکس الذی ران الله علی قلبه ، و صارت دائره السوء علی راسه

ترجمه

[3] از نامه های امام علیه السلام که به اهالی شهرها نوشته و جریان صفین را بیان داشته است . [4] آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبرو شدیم و ظاهر حال این بود که پروردگار ما یکی [5] پیامبرمان یکی و در دعوت به اسلام متحدیم [6] نه ما از آنها خواستار بیش از ایمان به خدا و تصدیق پیامبر بودیم و نه آنها از ما [7] ما در همه جهت یکی بودیم تنها اختلاف در مورد خون عثمان بود . در حالیکه ما از آن بری بودیم و دست ما به آن آلوده نشده بود ما گفتیم [8] بیائید امروز با فرونشاندن آتش فتنه و آرام ساختن مردم چیزی را درمان کنیم که پس از این به دست نخواهد آمد [9] تا آنکه امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانها متحد گردد و قدرت پیدا کنیم که حق را در جای خود قرار دهیم . [10] اما آنها پاسخ دادند ما این درد را با دشمنی و زور مداوا خواهیم کرد [ آری] آنها سر باز زدند تا جنگ بالهایش را گشود و در میدان ثابت و مستقر گردید [11] شعله هایش بالا گرفت و قوی و نیرومند شد . هنگامی که دندان جنگ در بدن ما و آنها فرو نشست [12] و چنگالهایش در وجود ما و آنها قرار گرفت پاسخ آنچه ما آنان را به سوی آن دعوت می کردیم دادند [13] و حاضر به گفتگو شدند . ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم . [ با اینکه می دانستیم باز هم آنها برای دست یافتن به حق تن به این کار نداده اند بلکه قصد فریب دارند ] با سرعت به آن پاسخ دادیم [14] تا حجت بر آنها روشن شود و عذرشان قطع گردد [15] و تا هر کس از آنها پایبند به این پیشنهاد شود خداوند او را از هلاکت نجات داده و کسی که لجاجت کند و پافشاری نماید 000 [1] معلوم گردد پیمان شکنی است که خدا پرده بر قلبش افکنده و حکومت خودکامگان بر سر او سایه انداخته است

نامه شماره59

و من کتاب له علیه السلام [2] الی الاسود بن قطبه صاحب جند حلوان [3] اما بعد ، فان الوالی اذا اختلف هواه منعه ذلک کثیرا من العدل ، [4] فلیکن امر الناس عندک فی الحق سواء ، فانه لیس فی الجور عوض من العدل ، [5] فاجتنب ما تنکر امثاله ، و ابتذل نفسک فیما افترض الله علیک ، راجیا ثوابه ، و متخوفا عقابه [6] و اعلم ان الدنیا دار بلیه لم یفرغ صاحبها فیها قط ساعه الا کانت فرغته علیه حسره یوم القیامه ، [7] و انه لن یغنیک عن الحق شی ء ابدا ، [8] و من الحق علیک حفظ نفسک ، و الاحتساب علی الرعیه بجهدک ، [9] فان الذی یصل الیک من ذلک افضل من الذی یصل بک ، و السلام

ترجمه

[2] از نامه های امام علیه السلام به اسودبن قطبه رئیس سپاه حلوان [ از ایالات فارس ] . [3] اما بعد زمامدار اگر دنبال هوا و هوسهای پی در پی خویش باشد غالبا او را از عدالت باز می دارد [4] بنابراین امور مردم از نظر حقوق باید نزد تو مساوی باشد چرا که هیچگاه جور و ستم جانشین عدالت نخواهد شد [5] از آنچه برایخود نمی پسندیاجتناب کن و نفس خویش را در برابر آنچه خداوند بر تو واجب ساخته به امید ثوابش و همچنین از ترس کیفرش به خضوع و تسلیم وادار [6] و بدان که دنیا سرای آزمایش است که هر کس ساعتی در آن فراغت یابد و دست از کار بکشد همین ساعت بیکاری موجب حسرت و پیشمانی او در قیامت خواهد شد . [7] و بدان که هیچ چیز تو را از حق بی نیاز نخواهد ساخت . [8] از جمله حقوقی که بر تو فرض و واجب است کنترل هوسهای خویش مواظبت رعایا و رسیدگی توام با تلاش به کارهای آنهاست . [9] در این راه آنچه از منافع عاید تو می شود برای تو از مشکلات و ناراحتیهائی که متحمل می گردی به مراتب سودمندتر است والسلام

نامه شماره60

و من کتاب له علیه السلام [10] الی العمال الذین یطا الجیش عملهم [11] من عبد الله علی امیر المؤمنین الی من مربه الجیش من جباه الخراج و عمال البلاد [نهج البلاغه م 29 ] [1] اما بعد ، فانی قد سیرت جنودا هی ماره بکم ان شاء الله ، [2] و قد اوصیتهم بما یجب لله علیهم من کف الاذی ، و صرف الشذی ، [3] و انا ابرا الیکم و الی ذمتکم من معره الجیش ، الا من جوعه المضطر ، [4] لا یجد عنها مذهبا الی شبعه فنکلوا من تناول منهم شیئا ظلما عن ظلمهم ، [5] و کفوا ایدی سفهائکم عن مضارتهم ، و التعرض لهم فیما استثنیناه منهم [6] و انا بین اظهر الجیش ، فارفعوا الی مظالمکم ، و ما عراکم مما یغلبکم من امرهم ، [7] و ما لا تطیقون دفعه الا بالله و بی ، فانا اغیره بمعونه الله ، ان شاء الله

ترجمه

[10] از نامه های امام علیه السلام به فرمانداران و بخشداران شهرهائی که لشکر از آنها عبور می کند . [11] فرمانی است از ناحیه بنده خدا علی امیرمؤمنان [ علیه السلام ] به تمام کارگزاران خراج و فرمانداران شهرستانهائی که سپاه از منطقه آنها گذر می کند 000 [1] اما بعد من سپاهیانی را برای نبرد بسیج کردم که با خواست خدا از آبادیهای شما می گذرند [2] و آنها را به آنچه خداوند بر آنها واجب کرده توصیه نموده ام . به آنان گفته ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتیها و مشکلات خودداری کنند [3] و من بدین وسیله در برابر شما و کسانی که در پناه شما هستند از مشکلاتی که سپاهیان به وجود می آورند از خود رفع مسک ولیت می کنم [ که آنها حق رساندن هیچگونه زیان را به کسی ندارند ] جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند [4] و راهی برای سیرکردن خود نیابند . بنابراین اگر کسی از آنها چیزی را از روی ستم از افراد گرفت وظیفه دارید او را در برابر عملش کیفر کنید . [5] [ و شما را نیز توصیه می کنم که ] جلوی زیانهای اشرار و بی خردان منطقه خود را نسبت به سپاهیان بگیرید . و جز در آن موارد که استثنا کردم متعرض آنان نشوید . [6] من خود پشت سر سپاه در حرکتم . شکایات خود را پیش من آورید در آن مواردی که آنها بر شما چیره شده اند [7] و شما قدرت دفع آن را جز با کمک خداوند و من ندارید به من مراجعه کنید . که من به کمک خداوند آنرا تغییر می دهم و دگرگون می سازم انشاءالله

  • نگار محمدی
 

 

نامه شماره 41

و من کتاب له علیه السلام [7] الی بعض عماله [8] اما بعد ، فانی کنت اشرکتک فی امانتی ، و جعلتک شعاری و بطانتی ، [9] و لم یکن رجل من اهلی اوثق منک فی نفسی لمواساتی و موازرتی و اداء الامانه الی ، [10] فلما رایت الزمان علی ابن عمک قد کلب [1] و العدو قد حرب ، و امانه الناس قد خزیت ، [2] و هذه الامه قد فنکت و شغرت ، قلبت لابن عمک ظهر المجن [3] ففارقته مع المفارقین ، و خذلته مع الخاذلین ، و خنته مع الخائنین ، [4] فلا ابن عمک آسیت ، و لا الامانه ادیت [5] و کانک لم تکن الله ترید بجهادک ، و کانک لم تکن علی بینه من ربک ، [6] و کانک انما کنت تکید هذه الامه عن دنیاهم ، و تنوی غرتهم عن فیئهم ، [7] فلما امکنتک الشده فی خیاته الامه اسرعت الکره ، و عاجلت الوثبه ، [8] و اختطفت ما قدرت علیه من اموالهم المصونه لاراملهم و ایتامهم اختطاف [9] الذئب الازل دامیه المعزی الکسیره ، [10] فحملته الی الحجاز رحیب الصدر بحمله ، غیر متاثم من اخذه [11] کانک لا ابا لغیرک حدرت الی اهلک تراثک من ابیک و امک [12] فسبحان الله اما تؤمن بالمعاد ? [13] او ما تخاف نقاش الحساب ایها المعدود کان عندنا من اولی الالباب ، [14] کیف تسیغ شرابا و طعاما ، و انت تعلم انک تاکل حراما ، و تشرب حراما ، [15] و تبتاع الاماء و تنکح النساء من اموال الیتامی و المساکین و المؤمنین و المجاهدین ، [16] الذین افاء الله علیهم هذه الاموال ، و احرز بهم هذه البلاد [17] فاتق الله و اردد الی هؤلاء القوم اموالهم ، فانک لم تفعل ثم امکننی الله منک لاعذرن الی الله فیک ، [18] و لا ضربنک بسیفی الذی ما ضربت به احدا الا دخل النار [1] و والله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذی فعلت ما کانت لهما عندی هواده ، [2] و لا ظفرا منی باراده ، حتی آخذ الحق منهما ، و ازیح الباطل عن مظلمتهما ، [3] و اقسم بالله رب العالمین ما یسرنی ان ما اخذته من اموالهم حلال لی ، اترکه میراثا لمن بعدی ، [4] فضح رویدا ، فکانک قد بلغت المدی ، و دفنت تحت الثری ، [5] و عرضت علیک اعمالک بالمحل الذی ینادی الظالم فیه بالحسره ، [6] و یتمنی المضیع فیه الرجعه ، [[ و لات حین مناص ] ]

ترجمه

[7] از نامه های امام علیه السلام به یکی از فرماندارانش [8] اما بعد من تو را شریک در امانتم [ حکومت و زمامداری] قرار دادم . و تو را صاحب اسرار خود ساختم . [9] من از میان خاندان و خویشاون دانم مطمئن تر از تو نیافتم به خاطر مواسات یاری و اداء امانتی که در تو سراغ داشتم [10] اما تو همین که دیدی زمان بر پسر عمت سخت گرفته [1] و دشمن در نبرد محکم ایستاده امانت در میان مردم خوار و بی مقدار شده [2] و این امت اختیار را از دست داده و حمایت کننده اینمی یابد . عهد و پیمانت را نسبت به پسر عمت دگرگون ساختی[3] و همراه دیگران مفارقت جستی با کسانی که دست از یاریش کشیدند همصدا شدی. و با خائنان نسبت به او خیانت ورزیدی[4] نه پسر عمت را یاری کردی و نه حق امانت را ادا نمودی. گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام نداده ای[5] گویا حجت و بینه ای از طرف پروردگارت دریافت نداشته ای[6] و گویا تو با این امت برای تجاوز و غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار می بردی و مقصدت این بود که اینها را بفریبی و غنائمشان را در اختیار گیری[7] پس آنگاه که امکان تشدید خیانت به امت را پیدا کردی تسریع نمودی با عجله به جان بیت المال آنها افتادی[8] و آنچه در قدرت داشتی از اموالشان که برای زنان بیوه و ایتامشان نگهداری می شد ربودی[9] همانند گرگ گرسنه ایکه گوسفند زخمی و استخوان شکسته ای را برباید [10] سپس آنرا به سوی حجاز با سینه ای گشاده و دل خوش حمل نمودی بی آنکه در این کار احساس گناه کنی[11] بی پدر باد دشمنت گویا میراث پدر و مادرت را بسرعت به خانه خود حمل می کردی [12] سبحان الله آیا به معاد ایمان نداری؟[13] از بررسی دقیق حساب در روز قیامت نمی ترسی؟ ای کسی که در پیش ما از خردمندان بشمار می آمدی [14] چگونه خوردنی و آشامیدنی را در دهان فرو می بری در حالیکه می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی ؟ [15] چگونه با اموال ایتام و مساکین و مؤمنان و مجاهدان راه خدا کنیز می خری و زنان را به همسری می گیری؟ [16] [ در حالیکه می دانی] این اموال را خداوند به آنان اختصاص داده و به وسیله آن مجاهدین بلاد اسلام را نگهداری و حفظ می نماید [17] از خدا بترس و اموال اینها را به سویشان بازگردان که اگر این کار را نکنی و خداوند به من امکان دهد وظیفه ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد [18] و با این شمشیرم که هیچکس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد بر تو خواهم زد 000 [1] به خدا سوگند اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتی بانی و هوا خواهی از ناحیه من دریافت نمی کردند . [2] و در اراده من اثر نمی گذاردند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم و ستمهای ناروائی را که انجام داده اند دور سازم [3] به خداوندی که پروردگار جهانیان است سوگند اگر [ فرضا ] آنچه تو گرفته ای برای من حلال بود خوشایندم نبود که آنرا میراث برای بازماندگانم بگذارم . [4] بنابراین دست نگهدار و اندیشه نما فکر کن به مرحله آخر زندگی رسیده ای در زیر خاکها پنهان شده ای[5] و اعمالت به تو عرضه شده در جائی که ستمگر با صدای بلند ندای حسرت را می دهد [6] و کسیکه عمر خود را ضایع ساخته درخواست بازگشت می کند ولی راه فرار و چاره مسدود است

نامه شماره42

و من کتاب له علیه السلام [7] الی عمر بن ابی سلمه المخزومی ، و کان عامله علی البحرین ، فعزله ، واستعمل نعمان بن عجلان الزرقی مکانه [8] اما بعد ، فانی قد و لیت نعمان بن عجلان الزرقی علی البحرین ، [9] و نزعت یدک بلا ذم لک ، و لا تثریب علیک ، فلقد احسنت الولایه ، [10] و ادیت الامانه ، فاقبل غیر ظنین ، و لا ملوم ، و لا متهم ، و لا ماثوم ، [11] فلقد اردت المسیر الی ظلمه اهل الشام [12] و احببت ان تشهد معی ، فانک ممن استظهر به علی جهاد العدو ، و اقامه عمود الدین ، ان شاء الله

ترجمه

[7] از نامه های امام علیه السلام به عمربن ابوسلمه مخزومی فرماندار بحرین که بدین وسیله او را برکنار و نعمان بن عجلان زرقی را به جایش منصوب فرمود . [8] اما بعد من نعمان ابن عجلان زرقی را فرماندار بحرین قرار دادم [9] و اختیار تو را از فرمانداری آنجا برگرفتم بدون اینکه این کار برای تو مذمت و یا ملامت در برداشته باشد چرا که تو زمامداری را به نیکی انجام دادی[10] و حق امانت را اداء نمودی . بنابراین بسوی ما حرکت کن بی آنکه مورد سوءظن یا ملامت یا متهم و یا گناهکار باشی[11] زیرا من تصمیم گرفته ام به سوی ستمگران اهل شام حرکت کنم [12] و دوست دارم تو با من باشی چرا که تو از کسانی هستی که من در جهاد با دشمن و برپاداشتن ستونهای دین از آنها استعانت می جویم انشاءالله

نامه شماره43

و من کتاب له علیه السلام [1] الی مصقله بن هبیره الشیبانی ، و هو عامله علی اردشیر خره [2] بلغنی عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت الهک ، و عصیت امامک : [3] انک تقسم فی ء المسلمین الذی حازته رماحهم و خیولهم ، [4] و اریقت علیه دماؤهم ، فیمن اعتامک من اعراب قومک [5] فو الذی فلق الحبه ، و برا النسمه ،لئن کان ذلک حقا لتجدن لک علی هوانا ، [6] و لتخفن عندی میزانا ، فلا تستهن بحق ربک ، [7] و لا تصلح دنیاک بمحق دینک ، فتکون من الاخسرین اعمالا [8] الا و ان حق من قبلک و قبلنا من المسلمین فی قسمه هذا الفی ء سواء : یردون عندی علیه ، و یصدرون عنه

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به مصقله ابن هبیره شیبانی فرماندار اردشیرخره [ یکی از شهرهای فارس ] [2] به من درباره تو گزارشی رسیده که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای: [3] [ گزارشی رسیده ] که تو غنائم مربوط به مسلمانان که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده [4] و خونهایشان در این راه ریخته شده در بین افرادی از بادیه نشینان قبیله ات که خود برگزیده ای تقسیم میکنی . [5] سوگند به کسیکه دانه را در زیر خاک شکافت و روح انسانی را آفرید اگر این گزارش درست باشد تو در نزد من خوار خواهی شد [6] و ارزش و مقدارت کم خواهد بود حق پروردگارت را سبک مشمار [7] و دنیایت را با نابودیدینت اصلاح مکن که از زیانکارترین افراد خواهی بود [8] آگاه باش حق مسلمانانی که نزد من و یا پیش تو هستند در تقسیم این اموال مساوی است باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند

نامه شماره44

و من کتاب له علیه السلام [9] الی زیاد بن ابیه ، و قد بلغه ان معاویه کتب الیه یرید خدیعته باستلحاقه [10] و قد عرفت ان معاویه کتب الیک یستزل لبک ، [11] و یستفل غربک ، فاحذره ، فانما هو الشیطان : یاتی المرء [1] من بین یدیه و من خلفه ، و عن یمینه و عن شماله ، لیقتحم غفلته ، و یستلب غرته [2] و قد کان من ابی سفیان فی زمن عمر بن الخطاب فلته من حدیث النفس ، و نزغه من نزعات الشیطان : [3] لا یثبت بها نسب و لا یستحق بها ارث ، [4] و المتعلق بها کالواغل المدفع ، و النوط المذبذب [5] فلما قرا زیاد الکتاب قال : شهد بها و رب الکعبه ، و لم تزل فی نفسه حتی ادعاه معاویه [6] قال الرضی : قوله علیه السلام [[ الواغل ] ] : هو الذی یهجم علی الشرب لیشرب معهم ، و لیس منهم ، فلا یزال مدفعا محاجزا و [[ النوط المذ بذب ] ] : هو ما یناط برحل الراکب من قعب او قدح او ما اشبه ذلک ، فهو ابدا یتقلقل اذا حث ظهره و استعجل سیره

ترجمه

[9] از نامه های امام علیه السلام به زیادابن ابیه و این هنگامی بود که به او گزارش رسید معاویه می خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان ویرا بفریبد [ چون در نسب زیاد سخن بود ] [10] من اطلاع یافتم که معاویه نامه ای برایت نوشته تا عقلت را بدزدد [11] و عزم و تصمیمت را درهم بشکند از او برحذر باش که شیطان است . از هر طرف به سراغ انسان می آید 000 :[1] از پیش رو پشت سر از راست و چپ می آید تا در حال غفلت او را تسلیم خود سازد و درک و شعورش را بدزدد . [2] [ آری] ابوسفیان در زمان عمرابن خطاب سخنی بدون اندیشه از پیش خود و با تحرکات شیطان می گفت [3] ولی این سخن آنقدر بی پایه است که نه با آن نسب ثابت می شود و نه استحقاق میراث می آورد . [4] کسیکه به چنین سخنی متسمک شود همچون شتر بیگانه ایاست که در جمع شتران یک گله وارد شود و بخواهد از آبخورگاه آب بنوشد که بالاخره همه آن را کنار می زنند و از آب خوردن منعش می نمایند و یا همانند ظرفی است که به بار مرکبی بیاویزند که با حرکت مرکب همواره در تزلزل و اضطراب است . [5] هنگامی که زیاد این نامه را مطالعه کرد گفت به پروردگار کعبه سوگند که امام [ ع ] با این نوشته شهادت بر این مطلب [ که در دل من بوده ] داده است و این همچنان در قلبش بود تا زمانیکه او را دعوت به ملحق شدن نمود . [6] شریف رضیمی گوید . واغل حیوانی است که برای نوشیدن هجوم می آورد ولی جزو این گله از شتران نیست . و همواره دیگر شتران آن را عقب می رانند . و نوطالمذبذب ظرفی است که در کنار مرکب می آویزند . همواره در حرکت است و از این طرف به آن طرف می افتد . و هر گاه مرکب پشتش را حرکت دهد و یا در راه رفتن عجله کند می لرزد .

نامه شماره45

و من کتاب له علیه السلام [7] الی عثمان بن حنیف الانصاری و کان عامله علی البصره و قد بلغه انه دعی الی و لیمه قوم من اهلها ، فمضی الیها قوله : [8] اما بعد ، یابن حنیف : فقد بلغنی ان رجلا من فتیه اهل البصره دعاک الی مادبه [9] فاسرعت الیها تستطاب لک الالوان ، و تنقل الیک الجفان [10] و ما ظننت انک تجیب الی طعام قوم ، عائلهم مجفو و غنیهم مدعو [11] فانظر الی ما تقضمه من هذا المقضم ، [1] فما اشتبه علیک علمه فالفظه ، و ما ایقنت بطیب وجوهه فنل منه [2] الا و ان لکل ماموم اماما ، یقتدی به و یستضی ء بنور علمه ، [3] الا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه ، و من طعمه بقرصیه [4] الا و انکم لا تقدرون علی ذلک ، ولکن اعینونی بورع و اجتهاد ، و عفه و سداد [5] فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادخرت من غنائمهاوفرا ، [6] و لا اعددت لبالی ثوبی طمرا ، و لا حزت من ارضها شبرا ، [7] و لا اخذت منه الا کقوت اتان دبره ، [8] و لهی فی عینی اوهی و اهون من عفصه مقره [9] بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء ، فشحت علیها نفوس قوم [10] و سخت عنهانفوس قوم آخرین ، و نعم الحکم الله [11] و ما اصنع بفدک و غیر فدک ، و النفس مظانها فی غد جدث ، [12] تنقطع فی ظلمته آثارها ، و تغیب اخبارها ، و حفره لو زید فی فسحتها ، [13] و اوسعت یدا حافرها ، لاضغطها الحجر و المدر [14] و سد فرجها التراب المتراکم ، و انما هی نفسی اروضها بالتقوی [15] لتاتی آمنه یوم الخوف الاکبر ، و تثبت علی جوانب المزلق [16] و لو شئت لاهتدیت الطریق ، الی مصفی هذا [ نهج البلاغه م 27 ] العسل ، [1] و لباب هذا القمح ، و نسائج هذا القز و لکن هیهات ان یغلبنی هوای ، [2] و یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمه و لعل بالحجاز او الیمامه من لا طمع له فی القرص ، [3] و لا عهد له بالشبع او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اکباد حری ، [4] او اکون کما قال القائل : [5] و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد تحن الی القد [6] ااقنع من نفسی بان یقال : هذا امیر المؤمنین ، و لا اشارکهم فی مکاره الدهر ، [7] او اکون اسوه لهم فی جشوبه العیش فما خلقت لیشغلنی اکل الطیبات ، [8] کالبهیمه المربوطه ، همها علفها ، او المرسله شغلها تقممها تکترش من اعلافها ، [9] و تلهو عما یراد بها ، او اترک سدی ، او اهمل عابثا ، او اجز حبل الضلاله ، [10] او اعتسف طریق المتاهه و کانی بقائلکم یقول : [11] [[ اذا کان هذا قوت ابن ابی طالب ، فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران ، و منازله الشجعان ] ] [12] الا و ان الشجره البریه اصلب عودا، و الرواتع الخضره ارق جلودا، [13] و النابتات العذیه اقوی و قودا ، و ابطا خمودا [14] و انا من رسول الله کالضوء من الضوء و الذارع من العضد [15] و الله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما و لیت عنها ، و لو امکنت الفرص من رقابها لسارعت الیها [1] و ساجهد فی ان اطهر الارض من هذا الشخص المعکوس ، و الجسم المرکوس ، [2] حتی تخرج المدره من بین حب الحصید [3] و من هذا الکتاب ، و هو آخره : [5] الیک عنی یا دنیا ، فحبلک علی غاربک ، قد انسللت من مخالبک ، [5] و افلت من حبائلک ، و اجتنبت الذهاب فی مداحضک [6] این القرون الذین غررتهم بمداعبک این الامم الذین فتنتهم بزخارفک [7] فها هم رهائن القبور ، و مضامین اللحود [8] و الله لو کنت شخصا مرئیا ، و قالبا حسیا ، لا قمت علیک حدود الله فی عباد غررتهم بالامانی ، [9] و امم القیتهم فی المهاوی ، و ملوک اسلمتهم الی التلف ، و اوردتهم موارد البلاء ، اذ لا ورد و صدر [10] هیهات من وطی ء دحضک زلق ، و من رکب لججک غرق ، [11] و من ازور عن حبائلک وفق ، و السالم منک لا یبالی ان ضاق به مناخه ، و الدنیا عنده کیوم حان انسلاخه [12] اعزبی عنی فو الله لا ازل لک فتستذلینی ، ولا اسلس لک فتقودینی [13] و ایم الله یمینا استثنی فیها بمشیئه الله لاروضن نفسی ریاضه تهش معها الی القرص اذا قدرت علیه مطعوما ، [14] و تقنع بالملح مادوما ، و لادعن مقلتی کعین ماء ، نصب معینها ، [1] مستفرغه دموعها اتمتلی ء السائمه من رعیها فتبرک ? و تشبع الربیضه من عشبها فتربض ? [2] و یاکل علی من زاده فیهجع قرت اذا عینه اذا اقتدی بعد السنین المتطاوله بالبهیمه الهامله ، و السائمه المرعیه [3] طوبی لنفس ادت الی ربها فرضها ، و عرکت بجنبها بؤسها ، [4] و هجرت فی اللیل غمضها ، حتی اذا غلب الکری علیها افترشت ارضها ، و توسدت کفها ، [5] فی معشر اسهر عیونهم خوف معادهم ، [6] و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم ، [7] و همهمت بذکر ربهم شفاهم ، و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم ، [8] [[ اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ] ] [9] فاتق الله یابن حنیف ، و لتکفف اقراصک ، لیکون من النار خلاصک

ترجمه

[7] از نامه های امام علیه السلام به عثمان بن حنیف انصاری فرمانداربصره پس از آن که به حضرت گزارش داده شد که یکی از ثروتمندان بصره وی را به میهمانی دعوت کرده و او پذیرفته است . [8] اما بعد ای پسر حنیف به من گزارش داده شده که مردی از متمکنان اهل بصره تو را به خوان میهمانیش دعوت کرده [9] و تو به سرعت به سوی آن شتافته ایدر حالیکه طعامهای رنگارنگ و ظرفهای بزرگ غذا یکی بعد از دیگری پیش تو قرار داده می شد . [10] من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندانشان ممنوع و ثروتمندانشان دعوت شوند . [11] به آنچه می خوری بنگر [ آیا حلال است یا حرام ؟ ] . [1] آنگاه آنچه حلال بودنش برای تو مشتبه بود از دهان بینداز و آنچه را یقین به پاکیزگی و حلیتش داری تناول کن [2] آگاه باش هر مامومی امام و پیشوائیدارد که باید به او اقتدا کند . و از نور دانشش بهره گیرد [3] بدان امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاها به دو قرص نان اکتفا کرده است [4] آگاه باش شما توانائی آنرا ندارید که چنین باشید اما مرا با ورع تلاش عفت پاکی و پیمودن راه صحیح یاری دهید [5] بخدا سوگند من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته ام و از غنائم و ثروتهای آن مالی ذخیره نکرده ام [6] و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساخته ام و از زمین آن حتییک وجب در اختیار نگرفته ام . [7] و از این دنیا بیش از خوراک مختصر و ناچیزی برنگرفته ام [8] این دنیا در چشم من بی ارزشتر و خوارتر از دانه تلخی است که بر شاخه درخت بلوطی بروید . [9] آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک در اختیار ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسادت ورزیدند [10] و گروه دیگری آن را سخاوتمندانه رها کردند [ و از دست ما خارج گردید ] و بهترین حاکم خدا است . [11] مرا با فدک و غیر فدک چکار ؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر او است [12] که در تاریکی آن آثارش محو و اخبارش ناپدید می شود . قبر حفره ای است که هر چه بر وسعت آن افزوده شود [13] و دست حفرکننده بازتر باشد سرانجام سنگ و کلوخ آنرا پر می کند[14] و جاهای خالی آنرا خاکهایانباشته مسدود می نماید من نفس سرکش را با تقوا تمرین می دهم و رام می سازم [15] تا در آن روز بزرگ و خوفناک با ایمنی وارد صحنه قیامت شود در آنجا که همه می لغزند او ثابت و بی تزلزل بماند . [16] [ فکر نکن من قادر به تحصیل لذتهای دنیا نیستم بخدا سوگند ] اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا 000 [1] و مغز این گندم و بافته های این ابریشم برای خود خوراک و لباس تهیه کنم . اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند [2] و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهای لذیذ را برگزینم . در حالیکه ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسی باشد که حتیامید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد [3] و نه هرگز شکمی سیر خورده باشد آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالیکه در اطرافم شکمهای گرسنه و کبدهای سوزانی باشند ؟ [4] و آیا آنچنان باشم که آن شاعر گفته است [5] این درد تو را بس که شب با شکم سیر بخوابیدر حالیکه در اطراف تو شکمهائی گرسنه و به پشت چسبیده باشند [6] آیا به همین قناعت کنم که گفته شود :من امیر مؤمنانم ؟ اما با آنان در سختیهای روزگار شرکت نکنم ؟ [7] و پیشوا و مقتدایشان در تلخی های زندگی نباشم ؟ من آفریده نشدم که خوردن خوراکیهای پاکیزه مرا به خود مشغول دارد [8] همچون حیوان پرواری که تمام همش علف است و یا همچون حیوان رها شده ای که شغلش چریدن و خوردن و پرکردن شکم می باشد . [9] و از سرنوشتی که در انتظار او است بی خبر است آیا بیهوده یا مهمل و عبث آفریده شده ام ؟ آیا باید سررشته دار ریسمان گمراهی باشیم ؟ [10] و یا در طریق سرگردانی قدم گذارم ؟ گویا می بینم گوینده ای از شما می گوید : [11] هر گاه این [ دو قرص نان ] قوت و خوراک فرزند ابوطالب است باید هم اکنون نیرویش به سستی گرائیده باشد و از مبارزات با همتایان و نبرد با شجاعان بازماند . [12] آگاه باشید درختان بیابانی چوبشان محکم تر است اما درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازکتر [ و کم دوام ترند ] [13] درختانی که در بیابان روئیده و جز با آب باران سیراب نمی گردند آتششان شعله ورتر و پردوام تر است [14] و من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همچون روشنی که از روشنائی دیگر گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو هستم [ بنابراین روش او را از دست نمی دهم ] . [15] بخدا سوگند اگر عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند من به این نبرد پشت نمی کنم و اگر فرصت دست دهد که بتوانم آنرا مهار کنم به سرعت به سوی آنان خواهم شتافت .[1] و بزودی تلاش خواهم کرد 000 که زمین را از این شخص وارونه و این جسم کج اندیش [ معاویه ] پاک سازم [2] تا سنگ و شن از میان دانه ها خارج شود [3] بخش دیگری از این نامه که در پایان آن آمده : [4] ای دنیا از من دور شو افسارت را بر گردنت انداختم تو را رها کردم من از چنگال تو رهائی یافته [5] و از دامهای تو رسته ام و از لغزشگاههایت دوری گزیده ام . [6] کجایند پیشینیانی که با شوخی هایت آنها را مغرور ساختی؟ کجا هستند ملتهائی که با زینتها و زخارف خود آنها را فریفتی؟ [7] هان آنها گروگان گورستانها و درون لحدها شده اند [8] [ ای دنیا ] سوگند بخدا اگر تو شخصی دیدنی و قالبی حسی بودی حدود خداوند را در مورد بندگانی که آنها را با آرزوها فریب داده ایبر تو جاریمی ساختم . [9] و کیفر پروردگار را در مورد ملتهائی که آنها را به هلاکت افکندی و قدرتمندانی که آنها را تسلیم مرگ و نابودی نمودی و هدف انواع بلاها قرار دادیدر آنجا که نه راه پس داشته و نه راه پیش درباره ات به مرحله اجرا می گذاردم . [10] هیهات کسیکه در لغزشگاههای تو قدم گذارد سقوط می کند . کسیکه بر امواج بلاهای تو سوار گردد غرق می شود . [11] [ اما ] کسیکه از دامهای تو خود را بر کنار دارد پیروز می گردد . آنکه از دست تو سالم رسته از این هیچ ناراحت نیست که معیشت او به تنگی گرائیده چرا که دنیا در نظر او همچون روزی است که زمان زوال و پایان گرفتنش فرارسیده . [12] از من دور شو سوگند بخدا من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار سازی و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر کجا خواهی ببری[13] بخدا سوگند سوگندی که تنها مشیت خداوند را از آن استثناء می کنم آنچنان نفس خویش را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان هر گاه به آن دست یابم کاملا متمایل شود [14] و به نمک به جای خورش قناعت نماید و آنقدر از چشمهایم اشک بریزم که همچون چشمه ای خشکیده [1] دیگر اشگم جاری نگردد . آیا همانگونه که گوسفندان در بیابان شکم را پر می کنند و می خوابند و یا دسته دیگری از آنها در آغلها از علف سیر می شوند و استراحت می کنند [2] علی [علیه السلام ] هم باید از این زاد و توشه بخورد و به استراحت پردازد ؟ در این صورت چشمش روشن باد که پس از سالها عمر به چهارپایان رهاشده و گوسفندانی که در بیابان می چرند اقتدا کرده است [3] خوشا بحال آن کس که وظیفه واجبش را نسبت به پروردگارش ادا کرده سختی و مشکلات را تحمل نموده [4] خواب را در شب کنار گذارده تا آنگاه که بر او غلبه کند روی زمین دراز بکشد و دست زیر سر بگذارد و استراحت کند [5] در میان گروهی باشد که از خوف معاد چشم هایشان خواب ندارد [6] پهلوهای شان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته [7] همواره لبهایشان به ذکر پروردگار در حرکت است گناهانشان براثر استغفار از بین رفته [8] آنها حزب الله اند آگاه باشید که حزب الله رستگارانند [9] بنابراین ای پسر حنیف از خدا بترس و به همان قرص هاینان اکتفا کن تا خلاصی تو از آتش جهنم امکان پذیر گردد .

نامه شماره46

و من کتاب له علیه السلام [10] الی بعض عماله [11] اما بعد ، فانک ممن استظهر به علی اقامه الدین ، واقمع به نخوه الاثیم ، [12] و اسد به لهاه الثغر المخوف [13] فاستعن بالله علی ما اهمک ، و اخلط الشده بضغث من اللین ، [1] و ارفق ما کان الرفق ارفق ، و اعتزم بالشده حین لا تغنی عنک الا الشده ، [2] و اخفض للرعیه جناحک ، و ابسط لهم وجهک ، و الن لهم جانبک ، [3] و آس بینهم فی اللحظه و النظره ، و الاشاره و التحیه ، [4] حتی لا یطمع العظماء فی حیفک ، و لا ییاس الضعفاء من عدلک ، و السلام

ترجمه

[10] از نامه های امام علیه السلام به بعضی از فرماندارانش [11] اما بعد تواز کسانی هستیکه من برای به پاداشتن دین از آنها کمک می گیرم سرکشی و تکبر گناهکاران را به وسیله آنان در هم می کوبم [12] و مرزهائیرا که در معرض خطر قرار دارد به وسیله آنها حفظ می کنم [13] بنابراین تو در مورد آنچه برایت مهم است از خدا استعانت جوی و شدت و سختگیری را با کمی نرمش درهم آمیز 000 [1] در آنجا که مدارا کردن بهتر است مدارا کن اما آنجائی که جز با شدت عمل کار از پیش نمی رود شدت را به کار بند . [2] پر و بالت را برای مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبرو شو نرمش را نسبت به آنها نصب العین خود گردان [3] و در نگاه اشاره و تحیت و درود میان آنها مساوات را رعایت کن [4] تا زورمندان در تبعیض طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مایوس نگردند والسلام .

نامه شماره47

و من وصیه له علیه السلام [5] للحسن و الحسین علیهما السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله [6] اوصیکمابتقوی الله ، و الا تبغیا الدنیا و ان بغتکما ، و لا تاسفا علی شی ء منها زوی عنکما ، [7] و قولا بالحق ، و اعملا للاجر ، و کونا للظالم خصما ، و للمظلوم عونا [8] اوصیکما ، و جمیع و لدی و اهلی و من بلغه کتابی ، بتقوی الله ، و نظم امرکم ، و صلاح ذات بینکم ، [9] فانی سمعت جدکما صلی الله علیه و آله و سلم یقول : [[ صلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصیام ] ] [10] الله الله فی الایتام ، فلا تغبوا افواههم ، و لا یضیعوا بحضرتکم [1] و الله الله فی جیرانکم ، فانهم وصیه نبیکم ما زال یوصی بهم ، حتی ظننا انه سیورثهم [2] و الله الله فی القرآن ، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم [3] و الله الله فی الصلاه ، فانها عمود دینکم [4] و الله الله فی بیت ربکم ، لا تخلوه ما بقیتم ، فانه ان ترک لم تناظروا [5] و الله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فی سبیل الله [6] و علیکم بالتواصل و التباذل ، و ایاکم و التدابر و التقاطع [7] لا تترکوا الا مر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم [8] ثم تدعون فلا یستجاب لکم ثم قال : [9] یا بنی عبد المطلب ، لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا ، [10] تقولون : [[ قتل امیر المؤمنین ] ] الا لا تقتلن بی الا قاتلی [11] انظروا اذا انا مت من ضربته هذه ، فاضربوه ضربه بضربه ، و لا تمثلوا بالرجل ، [12] فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول : [[ ایاکم و المثله و لو بالکلب العقور ] ]

ترجمه

[5] از وصایای امام علیه السلام به حسن و حسین علیه السلام هنگامی که [ابن ملجم ] لعنه الله آن حضرت را ضربت زد . [6] شما را به تقوا و پرهیزکاری و ترس از خداوند سفارش می کنم در پی دنیا پرستی نباشید گر چه به سراغ شما آید . بر آنچه از دنیا از دست می دهید تاسف مخورید [7] سخن حق بگوئید و برای اجر و پاداش [ الهی] کار کنید . دشمن سرسخت ظالم و یاور و همکار مظلوم باشید [8] من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی را که این وصیت نامه ام به آنها می رسد به تقوا و ترس از خداوند نظم امور خود و اصلاح ذات البین سفارش می کنم [9] زیرا که من از جد شما صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود : اصلاح بین مردم از نماز و روزه برتر است . [10] خدا را خدا را در مورد یتیمان نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند نکند آنها در حضور شما در اثر عدم رسیدگی از بین بروند [1] خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوش رفتاری کنید چرا که آنان مورد توصیه و سفارش پیامبر شما هستند . وی همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی سهمیه ای از ارث برایشان قرار خواهد داد [2] خدا را خدا را در توجه به قرآن نکند دیگران در عمل به آن از شما پیشی گیرند . [3] خدا را خدا را در مورد نماز چرا که ستون دین شما است . [4] خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان تا آن هنگام که هستید آنرا خالی نگذارید که اگر خالی گذارده شود مهلت داده نمی شوید [ و بلای الهی شما را فرا خواهد گرفت ] . [5] خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال جانها و زبانهای خویش در راه خدا [ که باید همه اینها را در این راه به کار گیرید ] [6] و بر شما لازم است پیوندهای دوستی و محبت را محکم دارید و بذل و بخشش را فراموش نکنید و از پشت کردن به هم و قطع رابطه برحذر باشید . [7] امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند [8] سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد . سپس فرمود : [9] ای نوادگان عبدالمطلب نکند شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورده و در خون مسلمانان فرو برید [10] و بگوئید امیرمؤمنان کشته شد [ و این بهانه ای برای خونریزی شود ] . آگاه باشید به خاطر من تنها قاتلم را باید بکشید . [11] بنگرید هر گاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد این مرد را مثله نکنید [ گوش و بینیو اعضاء او را نبرید ] [12] که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم می فرمود : از مثله کردن بپرهیزید گر چه نسبت به سگ گزنده باشد

نامه شماره48

و من کتاب له علیه السلام [1] الی معاویه [2] و ان البغی و الزور یوتغان المرء فی دینه و دنیاه ، [3] و یبدیان خلله عند من یعیبه ، وقد علمت انک غیر مدرک ما قضی فواته ، [4] و قد رام اقوام امرا بغیر الحق فتالوا علی الله فاکذبهم ، [5] فاحذر یوما یغتبط فیه من احمد عاقبه عمله ، [6] و یندم من امکن الشیطان من قیاده فلم یجاذبه [7] و قد دعوتنا الی حکم القرآن و لست من اهله ، و لسنا ایاک اجبنا ، [8] و لکنا اجبنا القرآن فی حکمه ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به معاویه [2] ظلم و ستم و کارهای خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت می اندازد . [3] و نقائص و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد من می دانم که آنچه از دست رفته به دست نتوانی آورد . [4] گروهی در مطالبه امریبه ناحق برخاسته اند و در این راه سوگند یاد کرده اند خداوند هم این سوگندشان را تکذیب کرده است . [5] [ ای معاویه ] از روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام داده اند خوشحالند [6] و تاسف می خورند چرا کم عمل کرده اند و کسانی که شیطان را زمامدار خود قرار داده اند سخت پشیمان می گردند . [7] تو ما را به حکم قرآن دعوت کردیدر حالی که خود اهل قرآن نیستی و ما هم پاسخ مثبت به تو ندادیم . [8] بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را پذیرفتیم و به آن تن در دادیم . والسلام

نامه شماره 49

و من کتاب له علیه السلام [9] الی معاویه ایضا[10] اما بعد ، فان الدنیا مشغله عن غیرها ، و لم یصب صاحبها منها شیئا الا فتحت له حرصا علیها ، [11] و لهجا بها ، ولن یستغنی صاحبها بما نال فیها عما لم یبلغه منها ، [12] و من وراء ذلک فراق ما جمع ، و نقض ما ابرم و لو اعتبرت بما مضی حفظت ما بقی ، و السلام

ترجمه

[9] از نامه های امام علیه السلام به معاویه [10] اما بعد دنیا انسان رابه خود مشغول و از غیر خود بیگانه می سازد . دنیا پرستان به چیزی از دنیا نمی رسند مگر اینکه دری از حرص به رویشان گشوده می شود . [11] و آتش عشق آنان تندتر می گردد . کسیکه به دنیا برسد هرگز به آنچه دارد قانع نیست . [12] و به دنبال آن فراق و جدائی و پنبه کردن بافته ها است و اگر از آنچه گذشته است عبرت گیری آنچه را باقی است حفظ خواهی کرد . والسلام

نامه شماره 50

و من کتاب له علیه السلام [1] الی امرائه علی الجیش [2] من عبد الله علی بن ابی طالب امیر المؤمنین الی اصحاب المسالح [3] اما بعد ، فان حقا علی الوالی الا یغیره علی رعیته فضل ناله ، و لا طول خص به ، [4] و ان یزیده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده ، و عطفا علی اخوانه [5] الا و ان لکم عندی الا احتجز دونکم سراالا فی حرب ، [6] و لا اطوی دونکم امرا الا فی حکم ، و لا اوخر لکم حقا عن محله ، [7] و لا اقف به دون مقطعه ، و ان تکونوا عندی فی الحق سواء، [8] فاذا فعلت ذلک وجبت لله علیکم النعمه ، ولی علیکم الطاعه ، [9] و الا تنکصوا عن دعوه ، و لا تفرطوا فی صلاح و ان تخوضوا الغمرات الی الحق ، [10] فان انتم لم تستقیموا لی علی ذلک لم یکن احد اهون علی ممن اعوج منکم ، [11] ثم اعظم له العقوبه ، و لا یجد عندی فیها رخصه ، [12] فخذوا هذا من امرائکم ، و اعطوهم من انفسکم ما یصلح الله به امرکم و السلام

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام به سران سپاهش [2] از جانب بنده خداعلی بن ابیطالب امیرمؤمنان [علیه السلام ] به نیروهای مسلح و نگهدارنده مرزها [3] اما بعد حقی که بر والی و زمامدار انجام آن لازم است این است : فضل و برتری که به او رسیده و مقام خاصی که به او داده شده نباید او را نسبت به رعیت دگرگون کند[4] و این نعمتی که خداوند به او ارزانی داشته باید هر چه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد . [5] آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی هیچ سری را از شما پنهان نسازم [6] و در اموری که پیش می آید جز حکم الهی کاری بدون مشورت شما انجام ندهم . هیچ حقیرا از شما به تاخیر نیندازم [7] بلکه آنرا در وقت و سررسیدن آن پرداخت کنم . [ و نیز حق شما بر من این است که ] همه شما در پیشگاه من مساوی باشید . [8] آنگاه که این وظائف را انجام دادم و نعمت خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید [9] موظفید که از فرمان من سرپیچی نکنید در کارهائی که انجام آنها به صلاح و مصلحت است سستی و تفریط روا مدارید و در دریاهای شدائد بخاطر حق فرو روید . [10] اگر این وظائف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج برود از همه نزد من خوارتر است . [11] سپس او را به سختی کیفر می کنم و هیچ راه فراری نزد من نخواهد داشت . [12] این فرمان را از امرای خود بپذیرید و آمادگی خود را در راه اصلاح امورتان در اخت
  • نگار محمدی

 

نامه شماره 31

و من وصیه له علیه السلام [1] للحسن بن علی علیهما السلام ، کتبها الیه [[ بحاضرین ] ] عند انصرافه من صفین : [2] من الوالد الفان ، المقر للزمان [ 6 ، المدبر العمر المستسلم للدنیا ، [3] الساکن مساکن الموتی ، و الظاعن عنها غدا ، الی المولود المؤمل ما لایدرک ، [4] السالک سبیل من قد هلک ، غرض الاسقام ، [5] و رهینه الایام ، و رمیه المصائب ، و عبد الدنیا ، و تاجر الغرور ،[6] و غریم المنایا ، و اسیر الموت ، و حلیف الهموم ، و قرین الاحزان ، [7] و نصب الافات ، و صریع الشهوات ، و خلیفه الاموات [8] اما بعد ، فان فیما تبینت من ادبار الدنیا عنی ، و جموح الدهر علی ، [9] و اقبال الاخره الی ، ما یزعنی عن ذکر من سوای ، [10] و الاهتمام بما ورائی ، غیر انی حیث تفرد بی [11] دون هموم الناس هم نفسی ، فصدفنی رایی وصرفنی عن هوای ،[12] وصرح لی محض امری ، فافضی بی الی جد لا یکون فیه لعب ، [13] وصدق لا یشوبه کذب ووجدتک بعضی ، بل وجدتک کلی ، [14] حتی کان شیئا لو اصابک اصابنی ، و کان الموت لو اتاک اتانی ، فعنانی من امرک ما یعنینی من امر نفسی ، [1] فکتبت الیک کتابی مستظهرا به ان انا بقیت لک او فنیت [2] فانی اوصیک بتقوی الله ای بنی ولزوم امره ، و عماره قلبک بذکره ، والا عتصام بحبله [3] و ای سبب اوثق من سبب بینک و بین الله ان انت اخذت به [4] احی قلبک بالموعظه ، وامته بالزهاده ، وقوه بالیقین ، ونوره بالحکمه ، [5] وذلله بذکر الموت ، وقرره بالفناء وبصره فجائع الدنیا ، [6] وحذره صوله الدهر وفحش تقلب اللیالی والایام ، [7] واعرض علیه اخبار الماضین ، و ذکره بمااصاب من کان قبلک من الاولین ، [8] و صر فی دیارهم و آثار هم ، فالنظر فیما فعلوا وعما انتقلوا ، [9] واین حلوا و نزلوا فانک تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه ،[10] و حلوا دیار الغربه ، و کانک عن قلیل قد صرت کاحد هم [11] فاصلح مثواک ، و لا تبع آخرتک بدنیاک ، ودع القول فیما لا تعرف ، [12] و الخطاب فیما لم تکلف و امسک عن طریق اذا خفت ضلالته ، [13] فان الکف عند حیره الضلال خیر من رکوب الاهوال [14] و امر بالمعروف تکن من اهله ، و انکر المنکر بیدک ولسانک ، وباین من فعله بجهدک ، [15] و جاهد فی الله حق جهاده ، و لا تاخذک فی الله لو مه لائم [1] وخض الغمرات للحق حیث کان ، و تفقه فی الدین ، [2] و عود نفسک التصبر علی المکروه ، و نعم الخلق التصبر فی الحق [3] و الجی ء نفسک فی امورک کلها الی الهک ، فانک تلجئها الی کهف حریز ، و مانع عزیز [4] واخلص فی المساله لربک ، فان بیده العطاء والحرمان ، [5] و اکثر الاستخاره ، وتفهم وصیتی ، ولا تذهبن عنک صفحا ، فان خیر القول ما نفع [6] و اعلم انه لا خیر فی علم لا ینفع ، و لا ینتفع بعلم لا یحق تعلمه [7] ای بنی ، انی لما رایتنی قد بلغت سنا ، و رایتنی ازداد و هنا ، [8] بادرت بوصیتی الیک ،و اوردت خصالا منها قبل ان یعجل بی اجلی دون ان افضی الیک بما فی نفسی ، [9] او ان انقص فی رایی کما نقصت فی جسمی ، [10] او یسبقنی الیک بعض غلبات الهوی و فتن الدنیا ، فتکون کالصعب النفور [11] و انما قلب الحدث کالارض الخالیه ما القی فیها من شی ء قبلته [12] فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک ، و یشتغل لبک ، [13] لتستقبل بجد رایک من الامر ما قد کفاک اهل التجارب بغیته و تجربته ، [14] فتکون قد کفیت مؤونه الطلب ، و عوفیت من علاج التجربه ، [15] فاتاک من ذلک ما قد کنا ناتیه ، و استبان لک ما ربما اظلم علینا منه [16] ای بنی ، انی و ان لم اکن عمرت عمر من کان قبلی ، فقد نظرت فی اعمالهم ، [1] و فکرت فی اخبارهم ، و سرت فی آثارهم ، حتی عدت کاحدهم ، [2] بل کانی بما انتهی الی من امورهم قد عمرت مع اولهم الی آخرهم ، [3] فعرفت صفو ذلک من کدره ، و نفعه من ضرره ، [4] فاستخلصت لک من کل امر نخیله ، و توخیت لک جمیله ، [5] و صرفت عنک مجهوله ، و رایت حیث عنانی من امرک ما یعنی الوالد الشفیق ، [6] و اجمعت علیه من ادبک ان یکون ذلک و انت مقبل العمر و مقتبل الدهر ، [7] ذو نیه سلیمه ، و نفس صافیه ، و ان ابتدئک بتعلیم کتاب الله عز و جل و تاویله ، [8] و شرائع الاسلام و احکامه ، و حلاله و حرامه ، لا اجاوز ذلک بک الی غیره [9] ثم اشفقت ان یلتبس علیک ما اختلف الناس فیه من اهوائهم و آرائهم مثل الذی التبس علیهم ، [10] فکان احکام ذلک علی ما کرهت من تنبیهک له احب الی من اسلامک الی امر لا آمن علیک به الهلکه ، [11] و رجوت ان یوفقک الله فیه لرشدک ، و ان یهدیک لقصدک ، فعهدت الیک وصیتی هذه [12] و اعلم یا بنی ان احب ما انت آخذ به الی من وصیتی تقوی الله [13] و الاقتصار علی ما فرضه الله علیک ، و الاخذ بما مضی علیه الاولون من آبائک ، [14] و الصالحون من اهل بیتک ، فانهم لم یدعوا ان نظروا لانفسهم کما انت ناظر ، [15] و فکروا کما انت مفکر ، ثم ردهم آخر ذلک الی الاخذ بما عرفوا ، [1] و الامساک عما لم یکلفوا ، فان ابت نفسک ان تقبل ذلک دون ان کما علموا [2] فلیکن طلبک ذلک بتفهم و تعلم ، لا بتورط الشبهات ، و علق الخصومات [3] و ابدا قبل نظرک فی ذلک بالاستعانه بالهک ، و الرغبه الیه فی توفیقک ، [4] و ترک کل شائبه اولجتک فی شبهه ، او اسلمتک الی ضلاله [5] فان ایقنت ان قد صفا قلبک فخشع ، و تم رایک فاجتمع   [6] و کان همک فی ذلک هما واحدا ، فانظر فیما فسرت لک ، و ان لم یجتمع لک ما تحب من نفسک ، [7] و فراغ نظرک و فکرک ، فاعلم انک انما تخبط العشواء ، [8] و تتورط الظلماء و لیس طالب الدین من خبط او خلط ، و الامساک عن ذلک امثل [9] فتفهم یا بنی وصیتی ، و اعلم ان مالک الموت هو مالک الحیاه ، [10] و ان الخالق هو الممیت ، و ان المفنی هو المعید ، و ان المبتلی هو المعافی ، [11] و ان الدنیا لم تکن لتستقر الا علی ما جعلها الله علیه من [12] النعماء ، و الابتلاء ، و الجزاء فی المعاد ، او ما شاء مما لا تعلم ، [13] فان اشکل علیک شی ء من ذلک فاحمله علی جهالتک ، [14] فانک اول ما خلقت به جاهلا ثم علمت ، و ما اکثر ما تجهل من الامر ، [15] و یتحیر فیه رایک ، و یضل فیه بصرک ثم تبصره بعد ذلک [1] فاعتصم بالذی خلقت ورزقک و سواک ، و لیکن له تعبدک ، و الیه رغبتک ، و منه شفقتک [2] واعلم یا بنی ان احدا لم ینبی ء عن الله سبحانه کماانباعنه الرسول صلی الله علیه و آله [3] فارض به رائدا ، و الی النجاه قائدا ، [4] فانی لم آلک نصیحه و انک لن تبلغ فی النظر لنفسک و ان اجتهدت مبلغ نظری لک [5] و اعلم یا بنی انه لو کان لربک شریک لاتتک رسله ، و نرایت آثار ملکه و سلطانه ، [6] و لعرفت افعاله و صفاته ، و لکنه اله واحد کما وصف نفسه ، [7] لا یضاده فی ملکه احد ، و لا یزول ابدا و لم یزل [8] اول قبل الاشیاء بلا اولیه ، و آخر بعد الاشیاء بلا نهایه [9] عظم عن ان تثبت ربوبیته باحاطه قلب او بصر [10] فاذا عرفت ذلک فافعل کما ینبغی لمثلک ان یفعله فی صغر خطره ، [11] و قله مقدرته ، و کثره عجزه ، و عظیم حاجته الی ربه ، فی طلب طاعته ، [12] و الخشیه من عقوبته ، و الشفقه من سخطه : [13] فانه لم یامرک الا بحسن ، و لم ینهک الا عن قبیح [14] یابنی انی قد انباتک عن الدنیا و حالها ، و زوالها و انتقالها ، [15] و انباتک عن الاخره و ما اعد لاهلها فیها ، و ضربت لک فیهما الامثال ، [1] لتعتبر بها ، و تحذو علیها انما مثل من خبر الدنیا [2] کمثل قوم سفر نبا بهم منزل جدیب ،فاموا منزلا خصیبا و جنابا مریعا ، [3] فاحتملوا و عثاء الطریق ، و فراق الصدیق ، و خشونه السفر ، و جشوبه المطعم ، [4] لیاتوا سعه دارهم ، و منزل قرارهم ، فلیس یجدون لشی ء من ذلک الما ، [5] و لا یرون نفقه فیه مغرما لا شی ء احب الیهم مما قربهم من منزلهم ، و ادناهم من محلتهم [6] و مثل من اغتر بها کمثل قوم کانوا بمنزل خصیب ، فنبا بهم الی منزل جدیب ، [7] فلیس شی ء اکره الیهم و لا افظع عندهم من مفارقه ما کانوا فیه ، الی ما یهجمون علیه ، و یصیرون الیه [8] یا بنی اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک ، فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک ، [9] و اکره له ما تکره لها ، و لا تظلم کما لا تحب ان تظلم ، [10] و احسن کما تحب ان یحسن الیک ، و استقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک [11] و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک ، و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم ، [12] و لا تقل ما لا تحب ان یقال لک [13] و اعلم ان الاعجاب ضد الصواب ، و آفه الالباب [1] فاسع فی کدحک ، و لا تکن خازنا لغیرک [2] و اذا انت هدیت لقصدک فکن اخشع ما تکون لربک [3] و اعلم ان امامک طریقا ذا مسافه بعیده ، و مشقه شدیده ، [4] و انه لا غنی بک فیه عن حسن الارتیاد ، و قدر بلاغک من الزاد ، [5] مع خفه الظهر ، فلا تحملن علی ظهرک فوق طاقتک ، فیکون ثقل ذلک و بالا علیک ، [6] و اذا وجدت من اهل الفاقه من یحمل لک زادک الی یوم القیامه ، [7] فیوافیک به غدا حیث تحتاج الیه فاغتنمه و حمله ایاه ، [8] و اکثر من تزویده و انت قادر علیه فلعلک تطلبه فلا تجده [9] و اغتنم من استقرضک فی حال غناک ، لیجعل قضاءه لک فی یوم عسرتک [10] و اعلم ان امامک عقبه کؤودا ، المخف فیها احسن حالا من المثقل ، [11] و المبطی ء علیها اقبح حالا من المسرع ، و ان مهبطک بها لا محاله اما علی جنه او علی نار ، [12] فارتد لنفسک قبل نزولک ، ووطی ء المنزل قبل حلولک ، [13] [[ فلیس بعد الموت مستعتب ، و لا الی الدنیا منصرف [14] و اعلم ان الذی بیده خزائن السموات و الارض قد اذن لک فی الدعاء ، [15] و تکفل لک بالاجابه ، و امرک ان تساله لیعطیک ، و تسترحمه لیرحمک ، [1] و لم یجعل بینک و بینه من یحجبک عنه و لم یلجئک الی من یشفع لک الیه ، [2] و لم یمنعک ان اسات من التوبه و لم یعاجلک بالنقمه ، [3] و لم یعیرک بالانابه ، و لم یفضحک حیث الفضیحه بک اولی ، [4] و لم یشدد علیک فی قبول الانابه ، و لم یناقشک بالجریمه و لم یؤیسک من الرحمه ، [5] بل جعل نزوعک عن الذنب حسنه ، و حسب سیئتک واحده ، [6] و حسب حسنتک عشرا ، و فتح لک باب المتاب ، و باب الاستعتاب ، [7] فاذا نادیته سمع نداک ، و اذا ناجیته علم نجواک ،[8] فافضیت الیه بحاجتک ، و ابثثته ذات نفسک ،[9] و شکوت الیه همومک ، و استکشفته کروبک ، و استعنته علی امورک ، [10] و سالته من خزائن رحمته ما لا یقدر علی اعطائه غیره ، [11] من زیاده الاعمار ، و صحه الابدان ، و سعه الارزاق [12] ثم جعل فی یدیک مفاتیح خزائنه بما اذن لک فیه من مسالته ، [13] فمتی شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته ، و استمطرت شابیب رحمته ، [14] فلا یقنطنک ابطاء اجابته ، فان العطیه علی قدر النیه [15] و ربما اخرت عنک الاجابه ، لیکون ذلک اعظم لاجر السائل ، و اجزل لعطاء الامل [16] و ربما سالت الشی ء فلا تؤتاه ، و اوتیت خیرا منه عاجلا او آجلا ،[17] او صرف عنک لما هو خیر لک ،[18] فلرب امر قد طلبته فیه هلاک دینک لو او تیته ، فلتکن مسالتک فیما یبقی لک جماله ، [1] و ینفی عنک و باله ، فالمال لا یبقی لک و لا تبقی له [2] و اعلم یا بنی انک انما خلقت للاخره لا للدنیا ، و للفناء لا للبقاء ، [3] و للموت لا للحیاه ، و انک فی قلعه و دار بلغه ، [4] و طریق الی الاخره ، و انک طرید الموت الذی لا ینجو منه هاربه ، و لا یفوته طالبه ، [5] و لا بد انه مدرکه ، فکن منه علی حذر ان یدرکک و انت علی حال سیئه ، [6] قد کنت تحدث نفسک منها بالتوبه ، [7] فیحول بینک و بین ذلک ، فاذا انت قد اهلکت نفسک [8] ذکر الموت [9] یا بنی اکثر من ذکر الموت ، و ذکر ما تهجم علیه ، و تقضی بعد الموت الیه ، [10] حتی یاتیک و قد اخذت منه حذرک ، و شددت له ازرک ، و لا یاتیک بغته فیبهرک [11] وایاک ان تغتر بما تری من اخلاد اهل الدنیا الیها ، و تکالبهم علیها ، [12] فقد نباک الله عنها ، و نعت هی لک عن نفسها ، و تکشفت لک عن مساویها ، [13] فانما اهلها کلاب عاویه ، و سباع ضاریه ، یهر بعضها علی بعض ، [14] و یاکل عزیزها ذلیلها ، و یقهر کبیرها صغیرها [15] نعم معقله ، و اخری مهمله ، قد اضلت عقولها ، [16] و رکبت مجهولها سروح عاهه بواد وعث ، [1] لیس لها راع یقیمها ، و لا مسیم یسیمها سلکت بهم الدنیا طریق العمی ، [2] و اخذت بابصارهم عن منار الهدی ، فتاهوا فی حیرتها ، [3] و غرقوا فی نعمتها ، و اتخذوها ربا ، فلعبت بهم و لعبوا بها ، و نسوا ما وراءها [4] الترفق فی الطلب [5] رویدا یسفر الظلام ، کان قد وردت الاظعان ، یوشک من اسرع ان یلحق [6] و اعلم یا بنی ان من کانت مطیته اللیل و النهار ، فانه یسار به و ان کان واقفا [7] ویقطع المسافه وان کان مقیما وادعا ، [8] واعلم یقینا انک لن تبلغ املک ، و لن تعدو اجلک ، [9] و انک فی سبیل من کان قبلک فخفض فی الطلب ، و اجمل فی المکتسب ، [10] فانه رب طلب قد جر الی حرب ، فلیس کل طالب بمرزوق ، و لا کل مجمل بمحروم [11] و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب ، [12] فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا [13] و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا [14] و ما خیر خیر لا ینال الا بشر ، و یسر لا ینال الا بعسر ? [15] و ایاک ان توجف بک مطایا الطمع ، فتوردک مناهل [ نهج البلاغه م 26 ] الهلکه [1] و ان استطعت الا یکون بینک و بین الله ذو نعمه فافعل ، [2] فانک مدرک قسمک و آخذ سهمک ، و ان الیسیر من الله سبحانه اعظم و اکرم من الکثیر من خلقه و ان کان کل منه [3] وصایا شتی [4] و تلافیک ما فرط من صمتک ایسر من ادراکک ما فات و من منطقک ، [5] و حفظ ما فی الوعاء بشد الوکاء ، [6] و حفظ ما فی یدیک احب الی من طلب مافی یدی غیرک [7] و مراره الیاس خیر من الطلب الی الناس ، و الحرفه مع العفه خیر من الغنی مع الفجور ، [8] و المرء احفظ لسره ، ورب ساع فیما یضره من اکثر اهجر ، [9] و من تفکر ابصر قارن اهل الخیر تکن منهم ، و باین اهل الشر تبن عنهم ، [10] بئس الطعام الحرام و ظلم الضعیف افحش الظلم [11] اذا کان الرفق خرقا کان الخرق رفقا ربما کان الدواء داء، و الداء دواء [12] و ربما نصح غیر الناصح ، و غش المستنصح [13] و ایاک و الاتکال علی المنی فانها بضائع النوکی ، و العقل حفظ التجارب ، [14] و خیر ما جربت ما و عظک بادر الفرصه قبل ان تکون غصه [15] لیس کل طالب یصیب ، و لا کل غائب یوؤب و من الفساد اضاعه الزاد ، و مفسده المعاد [16] و لکل امر عاقبه ، سوف یاتیک ما قدر لک [17] التاجر مخاطر ، و رب یسیر انمی من کثیر لا خیر فی معین مهین ، [1] و لا فی صدیق ظنین ساهل الدهر ما ذل لک قعوده ، [2] و لا تخاطر بشی ء رجاء اکثر منه ، و ایاک ان تجمع بک مطیه اللجاج [3] احمل نفسک من اخیک عند صرمه علی الصله ، [4] و عند صدوده علی اللطف و المقاربه ، و عند جموده علی البذل ، [5] و عند تباعده علی الدنو ، و عند شدته علی اللین ، و عند جرمه علی العذر ، [6] حتی کانک له عبد ، و کانه ذو نعمه علیک [7] و ایاک ان تضع ذلک فی غیر موضعه ، او ان تفعله بغیر اهله [8] لا تتخذن عدو صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک ، و امحض اخاک النصیحه ، [9] حسنه کانت او قبیحه ، و تجرع الغیظ فانی لم ار جرعه احلی منها عاقبه ، و لا الذ مغبه [10] و لن لمن غالظک ، فانه یوشک ان یلین لک ، [11] و خذ علی عدوک بالفضل فانه احلی الظفرین [12] و ان اردت قطیعه اخیک فاستبق له من نفسک بقیه یرجع الیها ان بدا له ذلک یوما ما [13] و من ظن بک خیرا فصدق ظنه ، و لا تضیعن حق اخیک اتکالا علی ما بینک و بینه ، [14] فانه لیس لک باخ من اضعت حقه [15] و لا یکن اهلک اشقی الخلق بک ، و لا ترغبن فیمن زهد عنک ، [16] و لا یکونن اخوک اقوی علی قطیعتک منک علی صلته ، [17] و لا تکونن علی الاساءه اقوی منک علی الاحسان ولا یکبرن علیک ظلم من ظلمک ، [1] فانه یسعی فی مضرته و نفعک ، و لیس جزاء من سرک ان تسوءه [2] و اعلم یابنی ان الرزق رزقان : رزق تطلبه ، ورزق یطلبک ، [3] فان انت لم تاته اتاک ما اقبح الخضوع عند الحاجه ، و الجفاء عند الغنی [4] انما لک من دنیاک ، ما اصلحت به مثواک ، [5] و ان کنت جازعا علی ما تفلت من یدیک ، فاجزع علی کل ما لم یصل الیک [6] استدل علی ما لم یکن بما قد کان ، فان الامور اشباه ، [7] و لا تکونن ممن لا تنفعه العظه الا اذا بالغت فی ایلامه ، [8] فان العاقل یتعظ بالاداب ، و البهائم لا تتعظ الا بالضرب [9] اطرح عنک واردات الهموم بعزائم الصبر و حسن الیقین من ترک القصد جار ، [10] و الصاحب مناسب ، و الصدیق من صدق غیبه و الهوی شریک العمی ، [11] و رب بعید اقرب من قریب ، و قریب ابعد من بعید ،[12] و الغریب من لم یکن له حبیب من تعدی الحق ضاق مذهبه ،[13] و من اقتصر علی قدره کان ابقی له و اوثق سبب اخذت به سبب بینک و بین الله سبحانه [14] و من لم یبالک فهو عدوک قد یکون الیاس ادراکا ، اذا کان الطمع هلاکا [15] لیس کل عوره تظهر لا کل فرصه تصاب ، [16] و ربما اخطا البصیر قصده ، و اصاب الاعمی رشده [17] اخر الشر فانک اذا شئت تعجلته ، و قطیعه الجاهل تعدل صله العاقل [1] من امن الزمان خانه و من اعظمه اهانه لیس کل من رمی اصاب [2] اذا تغیر السلطان تغیر الزمان سل عن الرفیق قبل الطریق ، و عن الجار قبل الدار ، [3] ایاک ان تذکر من الکلام ما یکونه مضحکا ، و ان حکیت ذلک عن غیرک الرای فی المراه [4] و ایاک و مشاوره النساء فان رایهن الی افن ، و عزمهن الی و هن [5] و اکفف علیهن من ابصارهن بحجابک ایاهن ، فان شده الحجاب ابقی علیهن ، [6] و لیس خروجهن باشد من ادخالک من لا یوثق به علیهن ، [7] و ان استطعت الا یعرفن غیرک فالفعل [8] و لا تملک المراه من امرها ما جاوز نفسها ، فان المراه ریحانه ، و لیست بقهرمانه [9] و لا تعد بکرامتها نفسها ، و لا تطمعها فی ان تشفع لغیرها [10] و ایاک و التغایر فی غیر موضع غیره ، فان ذلک یدعو الصحیحه الی السقم ، و البریئه الی الریب [11] و اجعل لکل انسان من خدمک عملا تاخذه به فانه احری الا یتواکلوا فی خدمتک [12] و اکرم عشیرتک ، فانهم جناحک الذی به تطیر ، و اصلک الذی الیه تصیر ، و یدک التی بها تصول [1] دعاء [2] استودع الله دینک و دنیاک ، و اساله خیر القضاء لک فی العاجله و الاجله ، و الدنیا و الاخره ، و السلام

ترجمه

[1] از وصایای امام علیه السلام به امام حسن مجتبی این نامه را امام ازسرزمین حاضرین هنگام بازگشت از صفین به او نوشته است . [2] [این نامه ای است ] از پدری فانی معترف به سختگی ریزمان که آفتاب عمرش رو به غروب است و خواه ناخواه تسلیم گذشت دنیاست [3] هم او که در منزلگاه پیشینیان سکنی گرفته و فردا از آن کوچ خواهد کرد . به فرزندی آرزومند ،آرزومند چیزی که هرگز به دست نمی آید [4] و در راهی گام می نهد که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند به کسیکه هدف بیماری ها است [5] گروگان روزگار در تیررس مصائب بنده دنیا بازرگان غرور[6] بدهکار و اسیر مرگ ، هم پیمان اندوهها، قرین غمها، [7] آماج آفات و بلاها مغلوب شهوات و جانشین مردگان . [8] اما بعد آگاهی من از پشت کردن دنیا و چیرگی روزگار [9] و رویآوردن آخرت به سویم مرا از یاد غیر خودم بازداشته [10] و تمام اهتمامم را به سوی آخرت جلب کرده است و از آنجا که به خویشتن مشغولم [11] از غیر خودم روی برتافته ام .این وضع هوا و هوسم را کنار زده [12] و نظر خالص و نهائی را برایمن آشکار ساخته لذا مرا به مرحله ای رسانده که سراسر جدی است و شوخی در آن راه ندارد [13] و به راستی و صداقتی کشانده که در آن دروغ نیست . و چون تو را جزئی از خود بلکه همه خودم یافتم [14] آن چنانکه اگر ناراحتی بتو رسد به من رسیده و اگر مرگ دامنت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته به این جهت اهتمام کار تو را اهتمام کار خود یافتم 000 [1] لذا این نامه را برایتو نوشتم تا تکیه گاه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم . [2] پسرم تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا آبادکردن قلب و روح با ذکر او و چنگ زدن به ریسمان الهی توصیه می کنم [3] و چه وسیله ای می تواند مطمئن تر از رابطه ایکه بین تو و خدا است اگر به آن چنگ زنی باشد ؟ [4] قلبت را با موعظه و اندرز زنده کن [ و هوای نفست را ] با زهد و بی اعتنائی بمیران دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانی نما [5] و با یاد مرگ رام کن و آن را به اقرار به فناء دنیا وادار و با نشان دادن فجایع دنیا او را بصیر گردان [6] و از حملات روزگار و زشتیهای گردش شب و روز برحذرش دار [7] اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما و آنچه را که به پیشینیان رسیده است یادآوریش کن [8] در دیار و آثار مخروبه آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کرده اند ببین از کجا منتقل شده اند [9] و در کجا فرود آمده اند خواهی دید از میان دوستان منتقل شده [10] و به دیار غربت بار انداخته اند گویا طولی نکشد که تو هم یکی از آنها خواهی بود . [11] [ بنابراین ] منزلگاه آینده خود را اصلاح کن آخرتت را به دنیایت مفروش و در موردآنچه نمی دانی سخن مگو [12] در آنچه موظف نیستی کسی را مخاطب نساز و در راهی که ترس گمراهی در آن داری قدم مگذار [13] چه اینکه خودداری به هنگام بیم از گمراهی بهتر از آن است که انسان خود را در مسیرهای خطرناک بیفکند . [14] امر به معروف کن تا خود اهل معروف باشی با دست و زبانت منکرات را انکار نما و از کسیکه عمل بد انجام می دهد به سختی دوریگزین [15] و در راه خدا تا سرحد توان تلاش کن و هرگز سرزنش سرزنش گران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد . [1] در دریای شدائد و مشکلات در راه حق هر جا که باشد فرو رو در دین تفقه کن [2] خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که شکیبائی در راه حق از اخلاق نیک به شمار می رود [3] در تمام کارها خویشتن را بخدا بسپار که خود را به پناهگاهی مطمئن و نیرومند سپرده ای. [4] بهنگام دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان که بخشش و حرمان بدست او است [5] و همواره از خدا بخواه که آنچه خیر و نیک است برایت پیش آورد در وصیتم دقت کن و آن را سرسری مگیر چه اینکه بهترین گفته آنست که سودمند باشد . [6] آگاه باش دانشی که نفع نبخشد در آن خیری نیست و دانشی که سزاوار فراگرفتن نیست سود نمی بخشد . [7] پسرم هنگامی که یافتم به سن پیری رسیده ام و دیدم قوایم بسستی می گراید [8] به این وصیت مبادرت ورزیدم . و فرازهائی از آن را به تو گفتم مبادا اجلم فرا رسد در حالیکه آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم [9] و پیش از آنکه در رایم نقصانی ایجاد شود همچنانکه در جسمم بوجود آمده [10] یا پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه های دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبی سرکش گردی این سخنان را با تو بگویم [11] چرا که قلب جوان همچون زمین خالی است هر بذری در آن پاشیده شود می پذیرد [12] بنابراین من در تعلیم و ادب تو پیش از آنکه قلبت سخت شود و عقل و فکرت به امور دیگر مشغول گردد مبادرت ورزیدم [13] تا با تصمیم جدی به استقبال اموری بشتابی که اندیشمندان و اهل تجربه زحمت آزمون آنرا کشیده اند [14] و تو را از تلاش بیشتر بی نیاز ساخته اند[15] بنابر این آنچه از تجربیات آنها نصیب ما شده نصیب تو هم خواهد بود بلکه شاید پاره ای از آنچه بر ما مخفی مانده [ بازگشت زمان ] بر تو روشن گردد . [16] پسرم درست است که من به اندازه همه کسانی که پیش از من می زیسته اند عمر نکرده ام اما در کردار آنها نظر افکندم . [1] و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار آنها به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که همانند یکی از آنها شدم [2] بلکه گویا در اثر آنچه از تاریخ آنان به من رسیده با همه آنها از اول تا آخر بوده ام . [3] من قسمت زلال و مصفای زندگی آنان را از بخش کدر و تاریک بازشناختم و سود و زیانش را دانستم [4] از میان تمام آنها قسمتهای مهم و برگزیده را برایت خلاصه کردم و از بین همه آنها زیبایش را برایت انتخاب نمودم [5] و مجهولات آنرا از تو دور داشتم . لذا همانگونه که یک پدر مهربان بهترین نیکی ها را برای فرزندش می خواهد من نیز صلاح دیدم که ترا بدین صورت تربیت کنم . [6] و همت خود را بر آن گماشتم زیرا عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو [7] دارای نیتی سالم و روحیبا صفا . [ چنین دیدم ] که در آغاز کتاب خدا را همراه تفسیرش [8] و قوانین اسلام و احکامش و حلال و حرام آنرا به تو تعلیم دهم . و این همه توجه را به تو کردم [9] آنگاه از این ترسیدم که آنچه بر مردم در اثر پیروی هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند بر تو نیز مشتبه گردد [10] به همین دلیل روشن ساختن این قسمت هر چند چندان خوشایند تو نباشد پیش من محبوبتر از آن است که تو را تسلیم امری سازم که از هلاکتت ایمن نباشم [11] و امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاحت توفیق دهد و به مقصودت رهبری کند اینک این وصیتم را برای تو می فرستم : [12] پسرم بدان محبوب ترین چیزی که از میان گفته هایم در این وصیت نامه به آن تمسک می جوئی تقوا و پرهیزکاری است [13] اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و واجب شمرده است و نیز حرکت در راهی است که پدرانت در گذشته از آن راه رفته اند [14] و صالحان خاندانت آن طریق را پیموده اند زیرا همانگونه که تو درباره خویش نظر می کنی آنها نیز نظر افکندند [15] و همانگونه که تو برای صلاح خویش می اندیشی آنها نیز می اندیشیدند 000 آنها پس از فکر و دقت به اینجا رسیدند که آنچه را به خوبی شناخته اند بگیرند [1] و آنچه را که مکلف نیستند رها سازند و اگر روحت از قبول این ابا دارد که تا همانند آنها آگاهی نیابی اقدام نکنی [2] می بایست از راه صحیح این راه را بپوئینه اینکه خود را به شبهات بی فکنی و یا به دشمنیها تمسک جوئی. [3] اما پیش از آنکه در طریق آگاهی در این باره گام نهیاز خداوندت استعانت بجوی و در توفیقت در این راه رغبت و میل نشان ده [4] و هر گونه عاملی را که موجب خلل در افکارت می شود یا تو را در شبهه می افکند یا تو را تسلیم گمراهی می سازد رها ساز [5] پس آنگاه که یقین کردی قلبت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و نظرت تکامل یافته [6] و اراده ات تمرکز یافته در آنچه برایت تفسیر می کنم نظر افکن و اگر آنچه را در این زمینه دوست می داری برایت فراهم نشد [7] و فراغت خاطر حاصل نکردی بدانکه در طریقی که ایمن از سقوط نیستی گام برمی داری[8] و در دل تاریکیها قدم می زنی چرا که آن کسیکه در اشتباه یا در حال تحیر و تردید است طالب دین نیست و در چنین موقعی امساک و خودداری از چنین راههائی بهتر است . [9] پسرم در فهم وصیتم دقت نما بدان مالک مرگ همو مالک حیات است [10] و آفریننده همان کسی است که می میراند و فانی کننده همو است که جهان هستی را از نو نظام می بخشد . همان کسیکه بیماری می دهد شفا نیز عطا می کند . [11] و بدانکه دنیا پا برجا نمی ماند مگر به همان گونه که خداوند آنرا قرار داده است [12] گاه نعمت و گاه ابتلاء و پاداش در رستاخیز یا آنچه که او بخواهد و تو نمی دانی. [13] اگر درباره جهان و حوادثش مشکل و بغرنجی برای تو پیش آمد آن را بر نادانی خود حمل کن [14] زیرا تو در نخست جاهل و نادان آفریده شدیو سپس عالم و آگاه گردیدی و چه بسیار است آنچه را که نمیدانی[15] و فکرت در آن سرگردان و چشمت در آن گمراه می گردد اما پس از مدتی آن را می بینی 000 [1] بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزیت داده و آنچه لازمه خلقتت بوده به تو بخشیده پناه ببر و پرستش تو ویژه او باشد میل و رغبتت به سوی او و تنها از او بترس . [2] پسرم بدان هیچکس از خدا همچون پیامبر اسلام خبر نیاورده است . [3] بنابراین رهبری او را بپذیر و در طریق نجات و رستگاری او را قائد خویش انتخاب کن [4] من از هیچ اندرزی درباره ات کوتاهی نکرده ام و تو هر قدر هم کوشش کنی و صلاح خویش را در نظر بگیری مصالح خود را آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام تشخیص نخواهی داد [5] پسرم بدان اگر پروردگارت شریکی داشت رسولان او نیز بسوی تو می آمدند آثار ملک و قدرتش را می دیدی[6] و افعال و صفاتش را می شناختی اما او خداوندی است یکتا همانگونه که خویش را توصیف کرده است . [7] هیچکس در ملک و مملکتش قادر به ضدیت با او نیست هرگز از بین نخواهد رفت . و همواره بوده است [8] او سرسلسله هستی است بدون اینکه آغازی داشته باشد و آخرین آنها است بدون اینکه پایانی برایش تصور شود [9] بزرگ مرتبه تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر قرار گیرد . [10] حال که این حقیقت را شناختی در عمل بکوش آنچنان که سزاوار مانند توئی در کوچکی قدر منزلت [11] و کمی قدرت و فزونی عجز و نیاز شدید به پروردگار است . در راه طاعتش کوشش نما [12] از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بیمناک [13] چرا که او تو را جز به نیکی امر نکرده و جز از قبیح و زشتی باز نداشته است . [14] فرزندم من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم [15] و از آخرت و آنچه برای اهلش در آن مهیا شده مطلع گردانیدم و درباره هر دو برایت 000مثلها زدم [1] تا به وسیله آنها عبرت گیری و در راه صحیح آن گام نهی کسانی که دنیا را خوب آزموده اند [2] همانند مسافرانی هستند که در سرمنزلی بی آب و آبادی و پر مشقت که قابل ماندن نیست قرار گرفته و قصد کوچ بسوی منزلی پر نعمت و به ناحیه ایکه در آن آسایش و راحتی است نموده اند [3] [ اینها برای رسیدن به آن منزل ] مشقتهای راه را متحمل شده اند فراق دوستان را پذیرفته سختی مسافرت و غذاهای ناگوار را با جان و دل قبول نموده اند [4] تا بخانه وسیع خویش و سرمنزل قرار و آرامش خود گام نهند . از هیچکدام از این ناراحتیها و مشکلات در این راه احساس درد و رنجی نمی کنند [5] هزینه های مصرف شده را غرامت نمی انگارند و هیچ چیز برایشان محبوبتر از آن نیست که آنان را به منزلشان نزدیک و به محل آرامششان برساند . [6] اما کسانیکه به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانی هستند که در منزلی پر نعمت قرار داشته سپس به آنها اعلام می شود که باید بسوی منزلی خشک و خالی از نعمت حرکت کنند [7] نزد آنان هیچ چیز ناخوش آیندتر و ناراحت کننده تر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوی ناراحتیهائی که باید تحمل کنند و در آن قرار گیرند نیست [8] پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت بین خود و دیگران بگیر پس آنچه را که برایخود دوست می داری برای دیگران دوست دار [9] و آنچه را که برای خود نمی پسندیبر دیگران نیز مپسند ستم مکن همانگونه که دوست نداری به تو ستم شود . [10] نیکی کن همانطور که دوست داری نسبت به تو نیکی کنند برای خویشتن چیزی را زشت بدان که همان را برای دیگری قبیح می شماری[11] به همان چیز برای مردم راضی باش که برای خود می پسندی [12] آنچه نمی دانی مگو اگر چه آنچه می دانی بسیار اندک است و آنچه را که دوست نداری به تو بگویند به دیگران نیز مگو . [13] بدان که عجب و غرور ضد صواب و راستی و آفت عقل است . [1] نهایت کوشش و تلاش را در زندگی داشته باش [ و از آنچه به دست آورده ای انفاق کن ] و برای دیگران اندوخته مکن [2] و آن گاه که در راه راست هدایت یافتیدر برابر پروردگارت سخت خاضع و خاشع باش . [3] بدان راهی بس طولانی و پر مشقت در پیش داری [4] و نیز بدان در این راه از کوشش صحیح تلاش فراوان و اندازه گیری توشه و راحله به مقدار کافی بی نیاز نخواهی بود [5] و با توجه به اینکه باید در این راه سبکبار باشی بیش از تاب و تحمل خود بار بر دوش مگیر که سنگینی آن برای تو و بال خواهد بود . [6] و هر گاه نیازمندی را یافتیکه می تواند زاد و توشه تو را تا رستاخیز بر دوش گیرد [7] و فردا که به آن نیازمند شوی به تو پس دهد آنرا غنیمت بشمار و این زاد را بر دوش او بگذار [8] و اگر قدرت بر جمع آوری چنین زاد و توشه ای را داری هر چه بیشتر فراهم ساز و همراه او بفرست چرا که ممکن است روزی در جستجوی چنین شخصی برآئی ولی پیدایش نکنی. [9] هنگامی که بی نیاز هستی اگر کسی قرض بخواهد غنیمت بشمار تا در روز سختی و تنگدستی ات ادا نماید [10] بدان که پیش روی تو گردنه هائی صعب العبور وجود دارد [ که برای عبور از آنها ] سبکباران حالشان به مراتب بهتر از سنگین باران است . [11] و کندروان حالشان بسیار بدتر از سرعت کنندگان بدان که نزول تو سرانجام یا در بهشت است یا در دوزخ [12] بنابراین برای خویش پیش از رسیدنت به آن جهان وسائلی مهیا ساز و منزل را پیش از آمدنت آماده نما . [13] زیرا پس از مرگ عذر پذیرفته نمی شود و راه بازگشتی به دنیا وجود ندارد. [14] بدان همان کسیکه گنجهای آسمانها و زمین را در اختیار دارد به تو اجازه دعا و درخواست را داده است [15] و اجابت آن را نیز تضمین نموده به تو امر کرده که از او بخواهی تا به تو عطا کند و از او درخواست رحمت نمائی تا رحمتش را بر تو فروفرستد . [1] خداوند بین تو و خودش را کسی قرار نداده که حجاب و فاصله باشد و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطه ایپناه ببری. [2] و مانعت نشده که اگر کار خلافی نمودی توبه کنیدر کیفر تو تعجیل ننموده [3] و در انابه و بازگشت بر تو عیب نگرفته است . در آنجا که فضاحت و رسوائی سزاوار تو است تو را رسوا نساخته [4] و برای بازگشت و قبول توبه شرائط سنگینی قائل نشده است در جریمه با تو به مناقشه نپرداخته و تو را از رحمتش مایوس نساخته است [5] بلکه بازگشت تو را از گناه حسنه و نیکی قرار داده [6] گناه و بدیت را یک و نیکیت را ده به حساب آورده است و در توبه و بازگشت و عذرخواهی را به رویت گشوده است [7] پس آنگاه که ندایش کنی بشنود و آن زمان که با او نجوا نمائی سخنت را می داند [8] پس حاجتت را به سوی او می بری و آن چنانکه هستی در پیشگاه او خود را نشان می دهی. [9] هرگاه بخواهی با او درد دل می کنی و ناراحتی و مشکلاتت را در برابر او قرار می دهی از او در کارهایت استعانت می جوئی [10] و از خزائن رحمتش چیزهائی را می خواهی که جز او کسی قادر به اعطاء آن نیست : [11] مانند عمر بیشتر تندرستی بدن و وسعت روزی[12] بار دیگر تاکید می کنم که خداوند کلیدهای خزائنش را در دست تو قرار داده زیرا به تو اجازه داده که از او درخواست کنی[13] بنابراین هرگاه خواستی می توانی به وسیله دعا درهای نعمت خدا را بگشائی و باران رحمت خدا را فرود آوری. [14] اما هرگز نباید از تاخیر در اجابت دعا مایوس گردی زیرا بخشش به اندازه نیت است [15] گاه می شود که اجابت به تاخیر می افتد تا اجر و پاداش و عطای درخواست کننده بیشتر گردد [16] و گاه می شود که درخواست می کنی اما اجابت نمی گردد در حالیکه بهتر از آن بزودی و یا در موعد مقرری به تو عنایت خواهد شد [17] و یا اینکه به خاطر چیز بهتری این خواسته ات برآورده نمی شود [18] زیرا چه بسا چیزیرا می خواهی که اگر به تو داده شود موجب هلاکت دین تو می شود . روی این اصل باید خواسته تو همیشه چیزی باشد که جمال و زیبائیش برایت باقی[1] و وبال و بدیش از تو رخت بربندد مال برای تو باقینمی ماند و تو نیز برای آن باقی نخواهی ماند . [2] پسرم بدان تو برای آخرت آفریده شده اینه برای دنیا برای فنا نه بقای در این جهان [3] برای مرگ نه برای زندگی[ و بدان ] که تو در منزلی قرار داری که هر آن ممکن است از آن کوچ کنی در منزلی که باید زاد و توشه از آن برگیری[4] تو در طریق آخرتی تو طرید مرگی همان مرگی که هرگز فرارکننده از آن نجات نمی یابد . و از دست جوینده اش بیرون نمی رود [5] و سرانجام او را می گیرد . بنابراین از مرگ بر حذر باش نکند زمانیتو را به چنگ آورد که در حال بدیباشی[6] و تو پیشتر با خود می گفتی که از این حال توبه خواهی کرد [7] اما او میان تو و توبه ات حائل می گردد و این جا است که تو خویشتن را به هلاکت انداخته ای. [8] یاد مرگ [9] پسرم بسیار به یاد مرگ باش و به یاد آنچه به سوی آن می روی و پس از مرگ در آن قرار میگیری[10] تا اینکه هنگامیکه مرگ به نزد تو آید تو خود را از هر جهت مهیا کرده باشی. نیروی خویش را تقویت و دامن همت بر کمر زده و آماده باشی نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد [11] [ پسرم ] از این سخت برحذر باش که علاقه شدید مردم به دنیا و حمله حریصانه شان به آن تو را مغرور سازد [12] چرا که خداوند تو را از وضع دنیا آگاه کرده و دنیا نیز خود از فنا و زوالش تو را خبر داده و بدیهای خود را آشکارا بتو نشان داده است . [13] [ بدان ] دنیاپرستان هم چون سگانی هستند که بی صبرانه همواره صدا می کنند و درندگانی که در پی دریدن یکدیگرند [14] زورمندان ضعیفان را می خورند و بزرگترها کوچکترها را . [15] یا همچون چهار پایانیکه گروهی از آنان پاهایشان بسته و گروهی دیگر رها شده اند راههای صحیح را گم کرده [16] و براههای نامعلوم گام گذارده اند در وادی پر از آفات رها شده اند در سرزمینی شنزار که حرکت در آن به کندی امکان پذیر است . [1] نه چوپانی دارند که آنها را جمع کند و نه کسیکه آنها را به منزل برساند . دنیا آنان را در طریق کوری به راه انداخته [2] و چشمهاشان را از دیدن نشانه های هدایت بربسته در حیرت و سرگردانی دنیا مانده [3] و در نعمتهای آن غرق گردیده اند آنها را مالک و پروردگار خویشتن برگزیده اند . دنیا آنها را و آنها دنیا را به بازیگرفته و ماورایآنرا فراموش کرده اند . [4] در تلاش برای دنیا اندازه نگهدار . [5] آرام که به زودی تاریکی برطرف می شود [ و حقیقت آشکار می گردد ] گویا مسافران به سرمنزل مقصود رسیده اند . آن کس که سریع براند به [ قافله ] ملحق خواهد شد . [6] پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز است دائما در حرکت است هر چند خود را ساکن می پندارد . [7] و همواره قطع مسافت می کند گر چه ظاهرا متوقف است . [8] بدان بطور مسلم هرگز به همه آرزوهایت نخواهی رسید و از اجلت تجاوز نخواهیکرد [ بیش از آنچه مقرر شده عمر نخواهی نمود ] [9] و تو در راه همان کسانی هستیکه پیش از تو می زیسته اند بنابراین در طریق به دست آوردن دنیا ملایم باش ؟ و در کسب و کار میانه رویرا پیشه کن [ نه حرص داشته باش و نه طمع ] [10] زیرا بسیار شده که تلاش بیحد در راه دنیا منجر به نابودی اموال گردیده است ؟ چرا که نه هر تلاشگری به روزی رسیده و نه مدارا کننده محروم می شود . [11] بزرگوارتر از آن باش که به پستی تن در دهی هر چند تو را به مقصودت برساند [12] زیرا تو نمی توانیدر برابر آنچه از آبرو و شخصیتت در این راه از دست می دهی بهائی به دست آوری [13] بنده دیگری مباش چرا که خداوند تو را آزاد آفریده [14] آن نیکی که جز با شر و بدیبه دست نیاید نیکی نیست و نه آن آسایش و راحتی که با مشقت زیاد .[15] نکند مرکبهای طمع با سرعت حرکت کنند و تو را به مهلکه بیندازند . [1] اگر توانستیکه بین تو و خداوند صاحب نعمت واسطه ای نباشد انجام ده [2] زیرا تو قسمت خود را دریافت خواهی کرد و سهمت را خواهی گرفت و مقدار کمی که از ناحیه خدا برسد محترمانه تر است از مقدار زیادی که از ناحیه یکی از مخلوقاتش باشد هر چند همه نعمتها از ناحیه او است . [3] سفارشهای گوناگون [4] تدارک و جبران آنچه براثر سکوتت از دست داده ای آسانتر است از جبران آنچه در اثر سخنت از دست رفته [5] چرا که نگهداری آنچه در ظرف هست با محکم بستن دهانه آن امکان پذیر است . [6] و نگهداری آنچه در دست داری نزد من محبوبتر است از درخواست چیزی که در دست دیگری است . [7] تلخی یاس و ناداری بهتر است از درخواست از مردم . ثروت کم همراه با عفت و پاکی و درستکاری بهتر است از ثروت فراوان توام با فجور و گناه . [8] انسان اسرار خویش را بهتر از هر کس دیگر نگهداری می کند . بسیارند کسانی که بر زیان خود تلاش می کنند . کسی که پرحرفی کند حرفهایبی معنی زیاد خواهد زد . [9] هر کس اندیشه کند ،بینائی خواهد یافت . به نیکوکاران نزدیک شو که از آنان خواهی شد . از اهل شر و بدی دور شو تا از آنها برکنار باشی. [10] غذای حرام بدترین غذاها است ستم بر ناتوان بدترین ستم است . [11] آن گاه که رفق و مدارا کردن شدت به حساب آید، شدت ، رفق و مدارائی خواهد بود . گاه می شود که دارو مایه بیماری و بیماری داروی نجات بخش است . [12] چه بسا آن کس که اهل اندرز نیست اندرز داده و آن کس که از او درخواست نصیحت شده خدعه به کار برده است [13] از تکیه کردن بر آرزوها بر حذر باش که سرمایه احمقان است . عقل نگهداری تجربه ها است . [14] بهترین تجربه هایت آن است که به تو پند دهد . پیش از آنکه فرصت از دست برود و مایه اندوهت گردد آنرا غنیمت بشمار . [15] چنان نیست که هر کس در جستجو باشد به خواسته اش برسد . و هر غائب و پنهانی بازگردد از موارد فساد از بین بردن زاد و توشه و تباه ساختن معاد است . [16] هر کاری سرانجامی دارد به زودی آنچه برایت مقدر شده بتو خواهد رسید . [17] هر بازرگانی همواره خود را در مخاطره می اندازد [ تا نتیجه گیرد ] . بسیار شده که سرمایه کم رشدش از سرمایه زیاد بیشتر بوده است نه در کمک کار پست خیری وجود دارد [1] و نه در دوست متهم آنگاه که روزگار در اختیار تو است بهره خود را بگیر . [2] هیچگاه نعمتیرا به خاطر اینکه بیشتر به دست آوری بخطر مینداز . از سوارشدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش .[3] وظیفه تو در برابر دوستان .در برابر برادرت این مطالب را برخود تحمل کن :به هنگام قطع رابطه از ناحیه او تو پیوند نما[4] وهنگام قهر و دوریش لطف و نزدیکی . در برابر بخلش بذل و بخشش . [5] و در زمان دوریش نزدیکی به هنگام سخت گیریش نرمش به هنگام جرمش قبول عذر [6] آنچنانکه گویا تو بنده او هستی. و او صاحب نعمت تو است . [7] [ اما ] برحذر باش از اینکه آنچه گفته شد در غیر محلش قرار دهییا درباره کسیکه اهلیت ندارد به انجام رسانی. [8] هرگز دشمن دوست خود را به دوستی مگیر که با اینکار با دوستت به دشمنی برخاسته ای نصیحت خالصانه خود را برای برادرت مهیا ساز [9] خواه نیک باشد یا بد خشم را فرو خور که من جرعه ای شیرین تر و خوش سرانجام تر و لذت بخش تر از آن ندیدم . [10] با کسیکه با تو به خشونت رفتار کند نرمی پیش گیر که به زودی او در برابر تو نرم خواهد شد . [11] با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در میان یکی از دو پیروزی شیرین ترین را برگزیده ای. [12] اگر خواستی پیوند برادری و رفاقت را ببری جای دستی برایش باقی بگذار که اگر روزی خواست بازگردد و بار دیگر با تو دوست شود بتواند . [13] کسیکه به تو گمان نیکی برد با [ عملت ] گمانش را تصدیق کن هیچگاه به اعتماد رفاقت و یگانگی که بین تو و برادرت هست حق او را ضایع مکن [14] زیرا آنکه حقش را ضایع می کنی با تو برادر نخواهد بود . [15] سعی کن خاندانت بدترین افراد نسبت به تو نباشند . به کسی که با تو علاقه ندارد علاقمند مباش [16] نباید برادرت در قطع پیوند برادری نیرومندتر از تو در برقراری پیوند [17] و نه در بدی کردن قویتر از تو در نیکی کردن باشد ظلم و ستم کسیکه بر تو ستم می کند زیاد بر تو گران نیاید [1] چرا که در حقیقت به زیان خود و سود تو تلاش می کند [ و سرانجام بر او پیروز خواهی شد ] پاداش کسیکه تو را خوشحال می کند این نیست که به او بدیکنی. [2] پسرم بدان که روزی بر دو گونه است : یک نوع روزی است که به جستجوی آن بر می خیزی و روزی دیگریاست که به سراغ تو خواهد آمد [3] یعنی اگر تو هم به سویش نروی بسویت می اید چه زشت است خضوع به هنگام نیاز و جفا و ستم به هنگام بی نیازی. [4] تنها از دنیا آن مقدار مال تو خواهد بود که با آن سرای آخرتت را اصلاح کنی. [5] اگر قرار است برای چیزی که از دستت رفته ناراحت شوی پس برای هر چیزی که به تو نرسیده نیز ناراحت باش [6] با آنچه در گذشته دیده و شنیده ای بر آنچه هنوز نیامده است استدلال کن چرا که امور شبیه یکدیگرند [7] از کسانی مباش که پند و اندرز به آنها سود نمی بخشد مگر آن زمان که سخت در توبیخ او مبالغه کنی[8] چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند می پذیرند اما چهار پایان با زدن [9] هم و غمها را با نیروی صبر و حسن یقین از خود دور ساز کسیکه میانه روی را ترک کند از راه حق منحرف شده [10] یار و همنشین در حکم خویشاوند است . دوست آن است که در نبود انسان حق دوستی را رعایت کند هوا و هوس شریک کوری است . [11] چه بسا دورافتادگانی که از خویشاوندان نزدیکترند و خویشاوندانی که از هرکس دورتر می باشند [12] غریب کسی است که دوست نداشته باشد . کسیکه از حق تجاوز کند در تنگنا قرار می گیرد . [13] آن کس که به ارزش خود اکتفا کند برایش پاینده تر خواهد بود . مطمئن ترین وسیله ایکه میتوانی به آن چنگ بزنی وسیله ایاست که بین تو و خدایت ایجاد رابطه کند . [14] کسیکه به کار تو اهمیت نمی دهد در حقیقت دشمن تو است گاه می شود که نومیدی نوعی وصول به مقصد است و این در صورتی است که طمع موجب هلاکت شود [15] چنان نیست که هر عیب پنهانی آشکار شود و همه فرصتها به نتیجه رسد [16] گاه می شود که بینا به خطا می رود و نابینا به مقصد می رسد [17] شر و بدی را تاخیر افکن زیرا هر وقت بخواهی می توانی انجام دهی بریدن از جاهل معادل پیوند با عاقل و هوشیار است [1] کسیکه از مکر زمان ایمن بماند زمان به او خیانت خواهد کرد و کسیکه آن را بزرگ بشمارد او را خوار خواهد ساخت . چنین نیست که هر تیراندازی به هدف بزند . [2] آن گاه که حکومت تغییر کند و دگرگون شود زمانه دگرگون خواهد شد پیش از حرکت به سوی سفر درباره همسفرت جستجو و تحقیق کن و پیش از گرفتن منزل درباره همسایه ات . [3] از گفتن سخنان بی محتوا بر حذر باش گرچه آن را از دیگری نقل کنی. [4] از مشاوره با زنان [ هوسباز ] بپرهیز که نظریه آنها ناقص و تصمیمشان ناپایدار است [5] و از طریق حجاب مشاهد زنان را بپوشان زیرا حجاب و پوشش آنها را سالمتر و پاکتر نگاه خواهد داشت [6] خارج شدن و بیرون رفتن آنها بدتر از این نیست که افراد غیر مطمئن را در بین آنان راه دهی. [7] اگر بتوانی که غیر از تو دیگری را نشناسند این کار را بکن . [8] به زن بیش از حد خود تحمیل مکن زیرا زن همچون شاخه گل است نه قهرمان خشن [9] احترامش را به حدی نگهدار که او را به فکر نیندازد که برای دیگری شفاعت کند . [10] بر حذر باش از اینکه در غیر جائی که باید غیرت به خرج داد اظهار غیرت کنی[ که نشانه سوءظن تو نسبت به او باشد ] زیرا اظهار بی اعتمادی و سوءظن زنان را به ناپاکی و بیگناهان را به آلودگی سوق می دهد . [11] برای هر کدام از خدمت گذارانت کاری معین ساز که او را در قبال آن مسک ول بدانی چرا که این سبب می شود کارها را به یکدیگر وانگذارند و در خدمتت سستی نکنند . [12] قبیله عشیره ات را گرامی دار زیرا آنها پر و بال تواند که به وسیله آنها پرواز می کنی و اصل و ریشه تواند که به آنها بازمی گردی و دست و نیروی تواند که با آن به دشمن حمله می کنی. [1] نیایش : [2] دین و دنیایت را نزد خداوند به امانت گذار و از او بهترین مقدرات را هم اکنون و در آینده در دنیا و آخرت مسک لت نما والسلام

نامه شماره 32

و من کتاب له علیه السلام [3] الی المعاویه [4] و اردیت جیلا من الناس کثیرا ، خدعتهم بغیک ، [5] و القیتهم فی موج بحرک ، تغشاهم الظلمات ، و تتلاطم بهم الشبهات ، [6] فجازوا عن وجهتهم و نکصوا علی اعقابهم ، [7] و تولوا علی ادبارهم ، و عولوا علی احسابهم [8] الا من فاء من اهل البصائر ، فانهم فارقوک بعد معرفتک ، و هربوا الی الله من موازرتک ، [9] اذ حملتهم علی الصعب ، و عدلت بهم عن القصد [10] فاتق الله یا معاویه فی نفسک ، و جاذب الشیطان قیادک ، [11] فان الدنیا منقطعه عنک ، و الاخره قریبه منک ، و السلام

ترجمه

[3] از نامه های امام علیه السلام به معاویه 000 [4] گروه بسیاری از مردم رابه هلاکت افکندی با گمراهی و ضلالت خویش آنان را فریفتی[5] و در امواج فتنه و فساد انداختی همان فتنه و فسادی که تاریکی هایش فراگیر است و امواج شبهاتش همه آنها را در کام خود فرو برده [6] و این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به جاهلیت و دوران گذشته رو آورند [7] به قهق را برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد کنند [8] جز گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشته و پس از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند . از همکاری و معاونت تو بسوی خدا فرار کردند [9] و این به آن خاطر بود که تو آنها را به کاری صعب و پر مشقت [ نبرد برضد حق ] واداشتی و از راه راست منحرفشان ساختی[10] ای معاویه در برابر کارهایت از خدا بترس و زمامت را از دست شیطان بگیر [11] که دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک است . [ و پایان عمرت نزدیک است ] والسلام

نامه شماره 33

و من کتاب له علیه السلام [12] الی قثم بن العباس و هو عامله علی مکه [13] اما بعد ، فان عینی بالمغرب کتب الی یعلمنی انه [1] وجه الی الموسم اناس من اهل الشام العمی القلوب ، الصم الاسماع ، [2] الکمه الابصار ، الذین یلبسون الحق بالباطل ، [3] و یطیعون المخلوق فی معصیه الخالق ، و یحتلبون الدنیا درها بالدین ، [4] و یشترون عاجلها باجل الابرار المتقین ، و لن یفوز بالخیر الا عامله ، [5] و لا یجزی جزاء الشر الا فاعله فاقم علی ما فی یدیک قیام الحازم الصلیب ، [6] و الناصح اللبیب ، و التابع لسلطانه ، المطیع لامامه [7] وایاک و ما یعتذر منه ، و لا تکن عند النعماء بطرا، و لا عند الباساء فشلا ، و السلام

ترجمه

[12] از نامه های امام علیه السلام به قثم بن عباس فرماندار امام در شهرمکه [13] اما بعد مامور اطلاعات من در مغرب [ شام ] برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که 000 [1] گروهی از مردم شام به سوی حج گسیل داشته شده اند : گروهی کوردل ناشنوا [2] و کور دیده که حق را با باطل مشوب می سازند [3] و در طریق نافرمانی خالق از مخلوق اطاعت می کنند با دادن دین خود شیر از پستان دنیا می دوشند [4] و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به متاع این دنیا می فروشند در حالیکه هر کار نیک نتیجه اش عاید عامل آن می شود [5] و جزایشر جز به فاعلش نمی رسد . بنابراین در مورد آنچه در اختیار داری سخت قیام کن قیام شخصی دوراندیش و نیرومند [6] قیام شخصی عاقل و نصیحت گر قیام کسیکه از سلطان خویش اطاعت می کند و مطیع فرمان امام و پیشوایش می باشد [7] از این بپرهیز که عملی انجام دهی که در برابرش عذر بخواهی نه به هنگام اقبال نعمت مغرور و خوشحال باش و نه به هنگام شدائد سست و ترسو و ضعیف والسلام

نامه شماره 34

و من کتاب له علیه السلام [8] الی محمد بن ابی بکر ، لما بلغه توجده من عزله بالاشتر عن مصر ، ثم توفی الاشتر فی توجهه الی هناک قبل وصوله الیها [9] اما بعد ، فقد بلغنی موجدتک من تسریح الاشتر الی عملک ، [10] و انی لم افعل ذلک استبطاء لک فی الجهد ، و لا ازدیادا لک فی الجد ، [11] و لو نزعت ما تحت یدک من سلطانک ، لولیتک ما هو ایسر علیک مؤونه ، و اعجب الیک ولایه [12] ان الرجل الذی کنت ولیته امر مصر کان رجلا لنا ناصحا ، [13] و علی عدونا شدیدا ناقما ، فرحمه الله فلقد استکمل ایامه ، [1] و لاقی حمامه ، و نحن عنه راضون ، اولاه الله رضوانه ، و ضاعف الثواب له [2] فاصحر لعدوک و امض علی بصیرتک ، و شمر لحرب من حاربک ، و ادع الی سبیل ربک ، [3] و اکثر الاستعانه بالله یکفک ما اهمک ، و یعنک علی ما ینزل بک ، ان شاء الله

ترجمه

[8] از نامه های امام علیه السلام به محمدابن ابوبکر هنگامی که در اثرعزلش از فرمانداری مصر و قراردادن مالک اشتر به جای او ناراحت شده بود . و سرانجام که اشتر در بین راه از دنیا رفت و به آنجا نرسید . [9] اما بعد به من خبر رسیده که از فرستاده اشتر به سوی فرمانداریت ناراحت شده ای[10] ولی این کار را من نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوششت کندی ورزیده ایو یا برای این باشد که جدیت بیشتری به خرج دهی[11] اگر آنچه در اختیارت قرار دارد از تو گرفتم تو را والی جائی قرار دادم که هزینه آن بر تو آسانتر و حکومت آن برایت جالب تر است . [12] آن مردیکه من او را فرماندار مصر کرده بودم مردی بود که نسبت به ما ناصح و خیرخواه [13] و نسبت به دشمنانمان سختگیر و درهم کوبنده بود خدایا و را رحمت کند که ایام زندگی خود را کامل کرد عمر را به پایان برد [1] و مرگ را ملاقات نمود در حالیکه ما از او راضی بودیم خداوند هم نعمت خشنودیش را بر او ارزانی دارد و پاداشش را مضاعف گرداند . [2] [ اما اکنون ] تو برای پیکار با دشمنت سپاه را بیرون آر و طبق بصیرت و فهمت در مبارزه با او حرکت کن . دامن جنگ را برای کسیکه با تو می جنگد به کمر زن و مردم را در راه پروردگارت به مبارزه دعوت کن . [3] از خداوند بسیار یاری طلب که مشکلاتت را حل خواهد کرد و در شدائدی که بر تو نازل میشود یاریت می کند. انشاءالله

نامه شماره 35

و من کتاب له علیه السلام [4] الی عبد الله بن العباس ، بعد مقتل محمد بن ابی بکر [5] اما بعد ، فان مصر قد افتتحت ، و محمد بن ابی بکر رحمه الله قد استشهد ، [6] فعند الله نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا کادحا ، [7] وسیفا قاطعا ، و رکنا دافعا وقد کنت حثثت الناس علی لحاقه ، [8] و امرتهم بغیاثه قبل الوقعه ، و دعوتهم سرا وجهرا ، وعودا و بدءا ، [9] فمنهم الاتی کارها ، ومنهم المعتل کاذبا ، و منهم القاعد خاذلا [10] اسال الله تعالی ان یجعل لی منهم فرجا عاجلا ، [11] فوالله لولا طمعی عند لقائی عدوی فی الشهاده ، و توطینی نفسی علی المنیه ، [12] لاحببت الا القی مع هؤلاء یوما واحدا ، و لا التقی بهم ابدا

ترجمه

[4] از نامه های امام علیه السلام به عبدالله بن عباس پس از شهادت محمدبن ابی بکر . [5] اما بعد 000 مصر به دست دشمن گشوده شده و محمدبن ابی بکر که خدا رحمتش کند به شهادت رسیده . [6] این مصیبت را به حساب خداوند می گذاریم و اجر آن را از خدا مسالت داریم : [ مصیبت ] فرزندی ناصح و کارگزاری تلاشگر و کوشا [7] شمشیری برنده و قاطع و ستونی بازدارنده من مردم را به ملحق شدن به او و همکاریش تشویق و تحریض کردم [8] و به آنها فرمان دادم که پیش از وقوع واقعه به فریادش برسند . من آنها را آشکارا و پنهانی از آغاز تا انجام در حرکت به سوی او دعوت کردم . [9] عده ای هماهنگی خود را با اکراه اعلام و گروهی به طور دروغین خود را به بیماری زدند و گروه سوم افرادی بودند که برای تنها ماندن [ سپاه حق ] دست از یاریش کشیدند . [10] از خداوند تقاضا می کنم که برای نجات من از میان اینگونه افراد فرجی عاجل قرار دهد . [11] بخدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن در شهادت نبود و خود راه را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم [12] دوست می داشتم حتی یکروز با این مردم روبرو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم .

نامه شماره 36

و من کتاب له علیه السلام [1] الی اخیه عقیل بن طالب ، فی ذکر جیش انفذه الی بعض الاعداء ، و هوجواب کتاب کتبه الیه عقیل [2] فسرحت الیه جیشا کثیفا من المسلمین ، فلما بلغه ذلک شمر هاربا ، [3] و نکص نادما ، فلحقوه ببعض الطریق ، و قد طفلت الشمس للایاب ، [4] فاقتتلوا شیئا کلا و لا ، فما کان الا کموقف ساعه [5] حتی نجا جریضا بعد ما اخذ منه بالمخنق ، [6] و لم یبق منه غیر الرمق ، فلایا بلای ما نجا. [7] فدع عنک قریشا و ترکاضهم فی الضلال ،و تجوالهم فی الشقاق ،و جماحهم فی التیه ، [8] فانهم قد اجمعوا علی حربی کاجماعهم علی حرب رسول الله - [ص ] - قبلی ، [9] فجزت قریشا عنی الجوازی فقد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن امی . [10] واما ما سالت عنه من رایی فی القتال ،فان رایی قتال المحلین [11] حتی القی الله ،لایزیدنی کثره الناس حولی عزه ، و لا تفرقهم عنی وحشه ،[12] و لا تحسبن ابن ابیک - ولو اسلمه الناس - متضرعا متخشعا ، [13] و لا مقرا للضیم واهنا ،ولا سلس الزمام للقائد ، [1] و لا وطی ء الظهر للراکب المتقعد ، ولکنه کما قال اخو بنی سلیم : [2] فان تسالینی کیف انت فاننی صبور علی ریب الزمان صلیب [3] یعز علی ان تری بی کابه فیشمت عاد او یساء حبیب

ترجمه

[1] از نامه های امام علیه السلام این نامه را امام به عنوان پاسخ به برادرش عقیل بن ابیطالب در مورد لشکری که به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته نوشته است . [2] سپاهی انبوه از مسلمانان را به سوی او گسیل داشتم هنگامی که این خبر به او رسید دامن فرار را به کمر زد [3] و با پشیمانی قدم به عقب گذاشت . [ ولی] سپاه در بعضی از راهها به او رسیدند و این هنگامی بود که خورشید به غروب نزدیک می شد [4] لحظه ای نبرد بین آنها درگرفت . و این کار به سرعت انجام شد این درست به اندازه توقف ساعتی بیش نبود [5] و پس از آنکه سخت گلویش فشرده شد نیمه جانی از معرکه بدربرد . [6] و این در حالی بود که از او رمقی بیش نمانده بود و با سختی تمام نجات یافت [7] قریش را همراه با تلاششان در گمراهی جولانشان در اختلاف و سرکشی آنها در تیه ضلالت واگذار . [8] که آنها با هم در نبرد با من همدست شده اند همانگونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هماهنگ و متحد بودند [9] خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندیم را بریدند و حکومت فرزند مادرم [ پیامبر ] را از من سلب کردند . [10] اما آنچه را در مورد جنگ از من پرسیده ای و نظر مرا در این باره خواسته ای عقیده من این است با کسانی که پیکار با ما را حلال می شمارند پیکار کنم [11] تا آنگاه که خداوند را ملاقات نمایم و در این راه نه کثرت جمعیت در اطرافم موجب عزت و قدرت برایم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشت [12] هرگز گمان نکنی که فرزند پدرت اگر چه مردم او را رها کنند به تضرع و خشوع افتد [13] و یا در برابر ظلم سستی بخرج دهد و تسلیم و راضی شود و نیز گمان مبر که [ برادرت ] زمام خویش را به دست هر کس بسپارد [1] یا به این و آن سواری دهد بلکه بدان گونه است که شاعر قبیله بنی سلیم گفته است : [2] اگر از من بپرسی: چگونه هستی؟ جواب می دهم در برابر مشکلات زمان صبور و با استفامتم . [3] بر من مشقت بار است که حزن واندوهی در چهره ام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتی دوست گردد

نامه شماره 37

و من کتاب له علیه السلام [4] الی معاویه [5] فسبحان الله ما اشد لزومک للاهواء المبتدعه ، و الحیره المتبعه ، [6] مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق ، التی هی لله طلبه ، [7] و علی عباده حجه فاما اکثارک الحجاج علی عثمان وقتلته ، [8] فانک انما نصرت عثمان حیث کان النصر لک ، و خذلته حیث کان النصر له ، و السلام

ترجمه

[4] از نامه های امام علیه السلام به معاویه [5] سبحان الله چقدر به هوا و هوسهای بدعت آمیز و سرگردان کننده وابسته ای[6] آنهم همراه تضییع حقائق و دورافکندن دلائل مطمئن که مطلوب خداوند است [7] و اتمام کننده حجت . اما اینکه بسیار به خون عثمان و نسبت به کشندگان او احتجاج می کنی [8] [ به روشنی باید بگویم : ] تو آنجا به یاری عثمان برخاستی که در حقیقت یاری خودت بود ولی در آنجا که تنها یاری عثمان بود دست از یاریش برداشتی والسلام

نامه شماره 38

و من کتاب له علیه السلام [9] الی اهل مصر ، لما ولی علیهم الاشتر[10] من عبد الله علی امیر المؤمنین ، الی القوم الذین غضبوا لله حین [1] عصی فی ارضه ، و ذهب بحقه ، فضرب الجور سرادقه علی البر و الفاجر ، [2] و المقیم و الظاعن ، فلا معروف یستراح الیه ، و لا منکر یتناهی عنه [3] اما بعد ، فقد بعثت الیکم عبدامن عباد الله ،لا ینام ایام الخوف ، [4] و لا ینکل عن الاعداء ساعات الروع ، [5] اشد علی الفجار من حریق النار ، و هو مالک بن الحارث اخو مذحج ، [6] فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق ، فانه سیف من سیوف الله ، [7] لا کلیل الظبه ، و لا نابی الضریبه [8] فان امرکم ان تنفروا فانفروا ، و ان امرکم ان تقیموا فاقیموا ، [9] فانه لا یقدم و لا یحجم ، و لا یؤخر و لا یقدم الا عن امری ، [10] و قد آثرتکم به علی نفسی لنصحیته لکم ، و شده شکیمته علی عدوکم

ترجمه

[9] از نامه های امام علیه السلام به ملت مصر آنگاه که مالک اشتر را زمامدار آنها ساخت . [10] از بنده خدا علی امیرمؤمنان به سوی مردمی که خشم و نفرتشان برای خاطر خدا و به خاطر این بود که گروهی از فرمانش سر برتافتند 000 [1] و بر روی زمین معصیت او می شد حق او از بین رفته بود در آن هنگام که جور و ستم خیمه و سرا پرده خود را بر نیک و بد [2] بر کسانیکه حاضر و مسافر بودند بر سر همگان افراشته بود در آن هنگام که نه معروف و نیکی وجود داشت که انسان در کنار آن احساس آرامش کند و نه از منکر و زشتی اجتناب می شد . [3] اما بعد یکی از بندگان خداوند را بسوی شما فرستادم که به هنگام خوف [ مردم از جنگ ] خواب به چشم راه نمی دهد [4] در ساعات ترس و وحشت از دشمن هراس نخواهد داشت [5] و نسبت به بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است او مالک بن حارث از قبیله [ مذحج ] است [6] سخنش را بشنوید و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنید چرا که او شمشیری است از شمشیرهای خدا [7] که نه تیزش به کندی می گراید و نه ضربتش بی اثر می گردد. [8] اگر او فرمان بسیج و حرکت داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد توقف نمائید [9] که او هیچ اقدام هجوم عقب نشینی و پیشروی جز بفرمان من نمی کند [10] من شما را برخودم مقدم داشتم که او را به فرمانداری تان فرستادم او نسبت به شما ناصح و خیرخواه است و نسبت به دشمنانتان سختگیر

نامه شماره 39

و من کتاب له علیه السلام [11] الی عمرو بن العاص [12] فانک قد جعلت دینک تبعا لدنیا امری ء ظاهر غیه ، مهتوک ستره ، [13] یشین الکریم بمجلسه ، و یسفحه الحلیم بخلطته ، فاتبعت اثره ، [14] و طلبت فضله ، اتباع الکلب للضرغام یلوذ بمخالبه ، [15] و ینتظر ما یلقی الیه من فضل فریسته ، فاذهبت دنیاک و آخرتک [1] و لو بالحق اخذت ادرکت ما طلبت فان یمکنی الله منک و من ابن ابی سفیان اجز کما بما قدمتما ، [2] و ان تعجزا و تبقیا فما امامکما شر لکما ، و السلام

ترجمه

[11] از نامه های امام علیه السلام به عمر و عاص [12] تو دین خود را تابع کسی قرار داده ای که گمراهی و ضلالتش آشکار است و پرده اش دریده [13] افراد با شخصیت و بزرگوار در همنشینی با او ل که دار می شوند و انسان حلیم و عاقل با معاشرت با او به سفاهت و نادانی می گراید . [14] تو گام به جای قدم او گذاشتی و بخشش او را خواستار گردیدی همچون سگی که به دنبال شیری برود به چنگال او متکی شده [15] و منتظر قسمتهای اضافی شکارش باشد که به سوی او اندازد [ تو با این کار ] دنیا و آخرتت را تباه کرده ای [1] در حالیکه اگر به حق می پیوستی آنچه می خواستی به آن می رسیدی. [ چرا که استعداد کافی داری] اگر خداوند به من امکان دهد و دستم به تو و پسر ابوسفیان برسد کیفر آنچه انجام داده اید به شما خواهم داد . [2] اما اگر حوادث به صورتی پیش آمد که من آن قدرت را نیافتم و شما باقیماندید آنچه در پیش دارید و در سرای آخرت برای شما مهیا شده بدتر است . والسلام

نامه شماره 40

و من کتاب له علیه السلام [3] الی بعض عماله [4] اما بعد ، فقد بلغنی عنک امر ، ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک ، و عصیت امامک ، و اخزیت امانتک [5] بلغنی انک جردت الارض فاخذت ما تحت قدمیک ، و اکلت ما تحت یدیک ، [6] فارفع الی حسابک ، و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس ، و السلام

ترجمه

[3] از نامه های امام علیه السلام به یکی از فرماندارانش [4] اما بعددرباره تو به من جریانی گزارش شده است که اگر انجام داده باشی پروردگارت را بخشم آورده ای. امامت را عصیان کرده ای و امانت [ فرمانداری] خود را به رسوائی کشیده ای. [5] به من خبر رسیده که تو زمینهای آباد را ویران کرده ای و آنچه توانسته ای تصاحب نموده ای. و از بیت المال که زیر دستت بوده است به خیانت خورده ای[6] فورا حساب خویش را برایم بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم سخت تر است والسلام

  • نگار محمدی